برای همیشه عاشقی

برای همیشه عاشقی

چه عامیانه و سست پیمان به خانه دلم وارد شدی و چه عجولانه و بی معرفت آنرا ترک کردی....!

هنوز خراش چنگالهای نامهربانت آزاردهنده است!!

و دست و دل مهربانت التیام بخش...

در خیالم تو را به تماشا می نشینم تا عبرت تاریخ دلبری گردد.

و تا ابد در انتظار قدمهای آرام و دل عاشقانه ات به استقبال لحظه ها می روم.

برگرد مهربان .....

برای همیشه عاشقی

                                                                             دوستدار تو سیّد

ترا هرگز نمی رانم

«تو را هرگز نمی رانم »

 

تو را هرگز نمی رانم که بر دل می نشانم بذر پاک مهر وایمانت که تا روشن شود دنیای ترار عاشقان بی محبت یا بپرهیزی ز خار نا صوابیهای باغ زندگانی

بگو با من ،نه از دیگر  که از خویشم و خود هستی ومستی ،نی ز دنیاهای زشت و وادی هرمان وپستی ولیکن من گلم آن نازک اندیش بهشت آرزوهای دل عاشق که تیر غمزه چشمش جهان زیر وزبر دارد .

مرا مهری بنه بر سینه وز آن مهر روشن کن ضمیرم را که هرگز ره ندارد خاطر آشفته در سیر ضمیر من .مگو با شیشه نامم را .

که من نی جام ون سنگم ، سبکبالم در اوج آسمانها همچو عنقا شاهد وناظر .

وهرگز آه رنج وماتمی از من ندیده کس .

بنه دست محبت بر پر وبالم وزیبا کن به لطفت حجله گاه آشیانم را .

دل غمگین خود بگذار وشهد خوشگوار ولذت عشق وطرب بردار

تو را هرگز نمی رانم ولیکن هر چه میخواهی بگو جز فرغت و هجران که رنج وغم برای وصل یاران، وفا تنها کلید آفرینش بود ومی باشد .

تو را هرگز نمی رانم که گر رانم بیفتد آسمان از عرش ومیرد کهکشان از غم وخاموشی فرا گیرد زمان را از غم خورشید وگر صد ناله انگیزی وصد زنجیر را بر گردنم ریزی وصد دامان به صد چاک بلا بر خاک اندازی من از اوج صفا ومهربانی با صدای گرم و آه خفته در قلبم همی گویم

که من هم دوستت دارم.

چه بی معنی است بی تو ماندن وبودن

کجا گوش ودلی باشد که با من همنوا گردد

کدامین دیگر است آنکو بفهمد سرعشق و عشق بازیها ومستی را .

بمان آری ولی با من ،نمان آری ولی بی من ،بیاد آور که می گفتی با توأم هرگاه و....

تنم را آرزوئی جز رهائی نیست که با وصلت رها باشد.

مرا میعاد اوج آسمانها در کنار رب الارباب است وبس.

وتو آن شعله زیبای شب افروز من در قعر تاریکی

اگر از خاطرت رفتم ملالی نیست ولیکن لاله روید از شمیم همنشینیهای دنیایت وتابد نور هستی بخش سیرت همچنانی کز از ل تابیده و هرگز ...........

که تو آرام جان هستی ، بمان ای مهربانتراز گل نرگس .

شکوفه نور

ای زیباترین شکوفه

روز اوّل که گرمایت را در دست هایم حس کردمّ تصوّر نمی کردم با من چنین کنی.

چند وقتی است که همسایه دیوار به دیوار دلم بودی و حالا صاحب خانه دلی.

آرام آرام به من راه رفتن آموختی و مرا با خود به دنیای نور بردی.

ای راهنمای عزیزم، ای رهگشا در کوچه پس کوچه های زندگی ام، گاه گاهی دلم چنان غمگین و تنگ می شد که احساس می کردم تنهایم، تنهای تنها، بی کس و بی یار، ولی این سرپنجه های طلایی تو بود که مرا از ابهام و تاریکی رهانید و ابرهای سیاه و زشتی را کنار زد تا آفتاب بتابد.

بارها طوفان ها مرا شکستند و تو بودی که به من نیرو دادی تا به یاری ات دوباره آغاز کنم. با تو پرواز را تجربه کردم و اوج گرفتم.

محدوده زمان و مکان را شکستم، به گذشته رفتم به زمان آدم به زمان نوح و ابراهیم، مرا به آینده بردی با تو تا آخر دنیا رفتم تا نزدیکی عالمی دیگر.

ای آشنای دیرین، هر روز که می گذرد با خود می گویم هیچ از تو نمی دانم ولی عشقت روز به روز افزون می شود و من مجنون و مجنون تر.

گر چه هنوز ابتدای راهم، گر چه هنوز مسافر جادّه نورانی هستم که تو آن را بر من گشودی و هموار ساختی. ولی هر چه دارم از تو دارم نمیدانم خدا را چند هزار بار سپاس گویم که مرا با تو آشنا کرد که عشق تو را در دل نهاد، ای خوشبوترین گل عالم.

عشق قدرت ازلی وابدی است

عشق قدرت ازلی وابدی است همچون وجود خداوندو انسان محصول اراده عشق است لذا تولد که خود حادثه ای مشحون عشق است ویا عاشق شدن، یعنی برخورداری از زندگی وعاشق ماندن یعنی جاودانگی در حیات، بنابراین تولد دیگری در دنیای عاشق وجود ندارد ،چون که صد آید نود هم پیش ماست

تولد واقعی حضور عاشقانه در دنیای پاکیها وهمنوائی و اتحاد با سایر مخلوقات الهی است که از ازل تا ابد حضورشان عاشقانه است .

ما سمیعیم وبصیریم وهمیشه با شما نامحرمان ،ما خاموشیم

حضور در دنیای عاشقان مستلزم ایمان واعتقاد به قوانین آن است و دنیای عاشقان قانونی جز تسلیم ورضانیست .

تولد واقعی انسان از اسرار است همچون راز لیلةالقدر،هرکس تولد خود را درک کند لیلةالقدر را درک کرده است بنابراین باید دید درک کدام مرحله از تولد های ذیل درک لیلةالقدر است.

آن روز که در عالم زر بلی گفیم وعهدنامه امضانمودیم

آن روز که در اراده الهی مخلوقی بنام من رقم خورد

آن روز که اراده پدر ومادرم در اطاعت امر پروردگار رقم خورد

آن روز که بر حسب وظیفه دعوت الهی رالبیک گفته و پا به دنیای مادی گذاشتم

آن روز که بلوغ جنسی وفکری ام منشأ اثر وثمر گردید

لحظه های مرگ وزندگی جز طلوع وغروب وخواب وبیداری ام نبود که هر کدام تولدی دوباره است.

به هر تجربه حضوری را و با هر حضورتولدی را تجربه کردم .

ازدواج استقلال تولدی در ولادت بود

چهل سال تنفس وزندگی ،آزمون وخطا ،هجرت،مجاهده ،تفکر ،تقعل،تعلیم وتربیت،دقت وتجربه،سود وضررهای متعددمنجر به منظومه ای به نام عشق شده است

جهل ونادانی ، تجربه وعلم ،خواستن ،یافتن،برخوردارشدن،پرورش یافتن،تبدیل به میوه جدید شدن به نام عشق تولدی در دنیای عاشقان تحت لوای خدای عشق ،آنجا که بای بودن تکلیفی جز بودن نیست.

تو را هرگز نمی رانم

تو را هرگز نمی رانم که بر دل می نشانم بذر پاک مهر وایمانت که تا روشن شود دنیای ترار عاشقان بی محبت یا بپرهیزی ز خار نا صوابیهای باغ زندگانی

بگو با من ،نه از دیگر که از خویشم و خود هستی ومستی ،نی ز دنیاهای زشت و وادی هرمان وپستی ولیکن من گلم آن نازک اندیش بهشت آرزوهای دل عاشق که تیر غمزه چشمش جهان زیر وزبر دارد .

مرا مهری بنه بر سینه وز آن مهر روشن کن ضمیرم را که هرگز ره ندارد خاطر آشفته در سیر ضمیر من .مگو با شیشه نامم را .

که من نی جام ون سنگم ، سبکبالم در اوج آسمانها همچو عنقا شاهد وناظر .

وهرگز آه رنج وماتمی از من ندیده کس .

بنه دست محبت بر پر وبالم وزیبا کن به لطفت حجله گاه آشیانم را .

دل غمگین خود بگذار وشهد خوشگوار ولذت عشق وطرب بردار

تو را هرگز نمی رانم ولیکن هر چه میخواهی بگو جز فرغت و هجران که رنج وغم برای وصل یاران، وفا تنها کلید آفرینش بود ومی باشد .

تو را هرگز نمی رانم که گر رانم بیفتد آسمان از عرش ومیرد کهکشان از غم وخاموشی فرا گیرد زمان را از غم خورشید وگر صد ناله انگیزی وصد زنجیر را بر گردنم ریزی وصد دامان به صد چاک بلا بر خاک اندازی من از اوج صفا ومهربانی با صدای گرم و آه خفته در قلبم همی گویم

که من هم دوستت دارم.

چه بی معنی است بی تو ماندن وبودن

کجا گوش ودلی باشد که با من همنوا گردد

کدامین دیگر است آنکو بفهمد سرعشق و عشق بازیها ومستی را .

بمان آری ولی با من ،نمان آری ولی بی من ،بیاد آور که می گفتی با توأم هرگاه و....

تنم را آرزوئی جز رهائی نیست که با وصلت رها باشد.

مرا میعاد اوج آسمانها در کنار رب الارباب است وبس.

وتو آن شعله زیبای شب افروز من در قعر تاریکی

اگر از خاطرت رفتم ملالی نیست ولیکن لاله روید از شمیم همنشینیهای دنیایت وتابد نور هستی بخش سیرت همچنانی کز از ل تابیده و هرگز ...........

که تو آرام جان هستی ، بمان ای مهربانتراز گل نرگس .

منظومه عشق

منظومه عشق

عشق قدرت ازلی وابدی است همچون وجود خداوندو انسان محصول اراده عشق است لذا تولد که خود حادثه ای مشحون عشق است ویا عاشق شدن، یعنی برخورداری از زندگی وعاشق ماندن یعنی جاودانگی در حیات، بنابراین تولد دیگری در دنیای عاشق وجود ندارد ،چون که صد آید نود هم پیش ماست

تولد واقعی حضور عاشقانه در دنیای پاکیها وهمنوائی و اتحاد با سایر مخلوقات الهی است که از ازل تا ابد حضورشان عاشقانه است .

ما سمیعیم وبصیریم وهمیشه با شما نامحرمان ،ما خاموشیم

حضور در دنیای عاشقان مستلزم ایمان واعتقاد به قوانین آن است و دنیای عاشقان قانونی جز تسلیم ورضانیست .

تولد واقعی انسان از اسرار است همچون راز لیلةالقدر،هرکس تولد خود را درک کند لیلةالقدر را درک کرده است بنابراین باید دید درک کدام مرحله از تولد های ذیل درک لیلةالقدر است.

آن روز که در عالم زر بلی گفیم وعهدنامه امضانمودیم

آن روز که در اراده الهی مخلوقی بنام من رقم خورد

آن روز که اراده پدر ومادرم در اطاعت امر پروردگار رقم خورد

آن روز که بر حسب وظیفه دعوت الهی رالبیک گفته و پا به دنیای مادی گذاشتم

آن روز که بلوغ جنسی وفکری ام منشأ اثر وثمر گردید

لحظه های مرگ وزندگی جز طلوع وغروب وخواب وبیداری ام نبود که هر کدام تولدی دوباره است.

به هر تجربه حضوری را و با هر حضورتولدی را تجربه کردم .

ازدواج استقلال تولدی در ولادت بود

چهل سال تنفس وزندگی ،آزمون وخطا ،هجرت،مجاهده ،تفکر ،تقعل،تعلیم وتربیت،دقت وتجربه،سود وضررهای متعددمنجر به منظومه ای به نام عشق شده است

جهل ونادانی ، تجربه وعلم ،خواستن ،یافتن،برخوردارشدن،پرورش یافتن،تبدیل به میوه جدید شدن به نام عشق تولدی در دنیای عاشقان تحت لوای خدای عشق ،آنجا که بای بودن تکلیفی جز بودن نیست.