سرود خوش زندگی

*********

در سحرگاه یکی از واپسین روزهای سال 91 و طلیعه نوروز92 عیدانه ارزشمندی در رویای بهشتی نصیبم شد که شهد آن را با وبگذران محترم وتمامی آنانی که مشتاق حقیت عالمند به اشتراک میگذارم.

ودیدم که دربهشت میهمان خوان  نعیم جهانیانم.......................ودرآن فرصت آموختم که:

بهشت جای آدم های گناهکار نیست ،  گناه کار نه اینکه قبلا گناه کرده باشد بلکه در کسوت گناه ماندگار شده باشد

گناه کار یعنی کسی که نفس خودش را نساخته وحیات غیر معقول داشته باشد......

واما.....اینجا یعنی بهشت ،اگر اهل گناه باشی دق می کنی ، می میری واز بین میروی

نه اینکه نابود می شوی بلکه غربال می شوی واز آن سطح خارج می گردی...

تا اینکه در جایگاه ویژه واستحقاقی خود قرار بگیری

مکانهای رفیع وپست بهشتی بر این اساسند

اینجا تا چشم کار میکند سبزه وگل وگیاه وباغ، با اشجارزیبا وپر از میوه های گوناگون است

نهرهایی که جلوه می کنند وسبزه های مخملین که ترا به چشم اندازها هدایت میکنند

اینجا درختان میوه  علاوه بر اینکه زیبا ودر دسترس اند همزمان همه مشخصات عمر مفید خودرا ارائه میدهند

 یعنی اینکه توشاهد شکوفه وچغاله ومیوه رسیده هستی وبه هر کدام مایل باشی برایت جلوه کرده ودر اختیار است

در اینجا گلها وگیاهان ودرختان همه خود هوشمند وتربیت یافته اند هیچ آفتی را به آنها راه نیست وهیچ محصولی از ایشان هدر نمی رود

تو از اینجا میتوانی صحنه زندگی مردم دنیا رانظاره گر باشی ،که در گناه کاریها زیان وخسران دارند ودر خوبیها  سود وبهره، دنیا نقد نقد با آنان در محاسبه است وباکسی حساب نسیه ندارد وهرکس همانی است که خود خواسته وشایستگی آنرا دارد.

از علم هیچ رقبتی به همجواری با آنها نداری در حالیکه آنها هم از جهل خود توان باوروامکان نزدیک شدن به ترا ندارند.

اینجا پر از سکوهای مجلل وخوش نشین است با چشم اندازهایی به غایت روح افزا ،و تو مالک بی حد وحصر هر آنچه بینی وطلب کنی هستی.

تا چقدر دلت وسیع ونگاهت بلند باشد

در اینجا از درد ورنج ومریضی خبری نیست وشاید یاد بساطهای به ظاهر خوش دنیا  خاطر انسان را مکدر کند

آن هم از باب حسرت اتلاف عمرو غصه محرومیت دیگران که توفیق دیگری است.

در اینجا می فهمی که همه دنیا ومخلفاتش لحظه ای از بهشت است که زمان درقالب چهار فصل آن تجزیه شده است

وانسانهای زمین بهشتیانی هستند که به دلیل گناه کاری به معنی جهل وغفلت از آن لحظه،

 رانده ودر مراتب استحقاق خود قرار گرفته اند.

پست ترین طبقات حیات دنیا به دلیل توقف بر گناهان ، نامطلوب ترین نوع حیات بشر است که در مقایسه با حیات طیبه بهشتی به آن جهنم میگویند.

.....واین انسان است که در کوره جهل وگناه می سوزد وعذاب می شود،نه به دست کسی که به دست خود.

دراینجا ، قاضی خودت هستی وخود حکم به جایگاه خودت می دهی.

واما این مشاهدات مراتب مادی ومنطبق با نیازهای نفسانی انسان بود.....

 چه آنکه مرتبه بالاتری از بهشت رادیدم که در آن،

 از آب ،صافی وزلالی ،

 از سبزی طراوت وسر زندگی ،

از خوردنیها تنعم وبر خورداری ،

از لذتها مهربانی وبخشش ورهایی در آن موج میزد که جایگاه مومنان بود.

در آنجامومنان کسانی هستند که زندگی در حیات معقول دنیا را پذیرفته، ودر مسیر خوداز جهل وغفلت وانحراف به دوربوده اند.

بالاترینِ مراتب، جایگاه مقربان بود که در اوج هستی نظاره گر کایناتند...

تا اینکه در مقام فانی فی الله در آیند.........

وآنجا همان عرش است که دنیا واهلش در آن نظارت می شوند.

اینک این تو واین هم سرود خوش زندگی:

 

بــا عشــق درآ  و تــرک ایـن وادی کــن                   قطـــع همــه تعلـــق مـــادی کــن

سـر رشـــته زنـــدگــی به دادار سپــار                   یـک بـار بمیـر و تـا اَبـد شـــادی کــن

 

از دِلبــــر مـــا نشــــان کـــی دارد

در خــانه مَهــی نهـــان کــــی دارد

بـی دیــده جمــال او کــــی بینــــد

بیـــرون زجهـــان ،جهـــان کی دارد

 

در پُشـت بـام ومنــظر زیبـــای آسمان                     تنهـائی ورَهــائی وفـارغ زخـان و مان

دستِ طَـلَب بـه خــالق دادار کــرده ام                     او مـی دَمَد به جان من و،من ترانه خوان

 

عاشقم و مستم و فارغ زغم

در بر دلدار نه افزون نه کم

این نفس ساده بی غصه را

من نفروشم به دو صد جام جم

 

اهل دل باش ،كه مارا  دل از اين دار خوش است

گاه هم صحبتي  و  رخصت دلدار  خوش است

به  سخن  مي  نتوان  خواهش  دل  را  گفتن

به نگاهي  ز سر لطف ،دل از  دار خوش است

 

ما جلوه يِ جمالِ تو هرگز نديده ايم            زين رو به كُنجِ عافيتِ خود خزيده ايم

مردان  روزگار  چه  نا كام  ميشوند!           اي دل چه مُفت محنتِ دوران خريده ايم!

 

 

 

لُبِّ کلام

****

ای که به جان و روح من طلعت پرستاره ای

پرده ز رخ فکن، بگو با دل من چه کاره ای

بنــدة عشـق و راهیِِّ وادی بـی نهــایتم

ظلمت این کـرانه را، جلـوه ماه پاره ای

دل به چه کس ببندد آن، کو که ترا طلب کند

چاره به پیش کی برد، آن 1که تراست چاره ای

چشمة نور و روشنی، جوشد از آستانِ جان

گر که بیند او ز ما، در سحر اشک و ناله ای

عاشق واقعی خداست، ناز و طمع ترا کجاست

ای که به سینه جای دل همدمِ سنگ خاره ای

پاک و منزّه ار شود دل به ولای عشق او

سـاحت لایـزال را ذکــرِ هــِزار بــاره ای

شمعِ وجود را بسوز، شعلة عشق بر فروز

بر سـر آسمـان دل تابش و نور و هـاله ای

الحق از این خماری و قبضة سیم و زر چه سود

بهره نمی برد کسی جز کفنـی و چالــه ای

لبِّ کلام سیِّدا، گـر نرسـی بـه معــرفت

چون به فلک رسی همان طفل هزار ساله ای