با آخرین روزهای 89

 

دعاي تحويل سال

**********

اي حكمرانِ قلب و بَصَر ، صاحبِ بشَر

تدبيرِ روز وشب ،  به تو زيبَد ونِي دِگر

احوال ما به لطفِ نگاهت  ،  رَقَم خورَد

از حُسنِ حالِ خويش ،  بفرما به ما اثَر

عيدت مبارك

عيدت مبارك و گل لبخند بر لبت         

           اي دوست، اي گرامي سلامت بوَد سرت

يك سال از طراوت  عمر عزيز رفت   

                      از حق طلب كنم ره توفيق در برَت

***

موسم نوروز

در موسم نوروز كه گل در تب ناز است  

         پروانه و بلبل به برش غرق نياز است

ياران ببريد هديه دل در بر دلدار    

                چون باز در رحمت آن بنده نواز است

***

آخرين ستاره

زيباترين سرايش شعرم از آن توست       

               در ديده عشق و شادي و سِحرم از آن توست

اي آخرين ستاره ي هشتاد و هشت من 

                     اقبال و بخت كوكب مهرم ا‌ز آن توست

***

چهل و پنج

در سايه سار مهر تو يارا جوان شدم      

                    آن چيز را كه فكر من آن بود همان شدم

از عمر جان گذشته فزون از چهل و پنج     

               دل شد جهان و قيصر شاه جهان شدم

***

عشق و عاشقي

ختم كلام جان من عشق است و عاشقي   

                 عقل و كمال و معرفت عشق است و عاشقي

عاشق شو ور نه جاي نداري تو در بهشت       

              وصل خدا و خلق به عشق است و عاشقي

بهار

بهار

آغـاز شــد بهــار، ای یــار گـــل عــــذار

 شــادی ز ره رسیـد ،غـم بر زمیـن گــذار

مـرغ کــرانه بــاش، تــاجی به ســر گــذار

 بــر بـام دل بــرو، فــریـاد کــن کـــرار

عیــد هــم بهـــانه اســت، بالا بریــد عیـار

بــی معــرفـت بود ،مستضـــعف و نــدار

آمــد نــدای حـــق، چــون نغـــمه هــزار

 سیـــد تــو عاشـــقی، دســـت دعا برآر

رباعيات نوروزي

رباعيات نوروزي

************

دام ودانه

اي دل طوفاني ام آرام باش

يك تپش با قلب من همگام باش

زشت وزيباي جهان است زندگي

زندگي چون دانه وتو دام باش

فصل بهار

اي دل به سوي خانه رندان روانه شو

فصل بهار آمد واز نو جوانه شو

عمري به لطف زنده دلان پر ثمر شدي

پس ، دستگير دست دل اين زمانه شو

نسيم نوروزي

نسيم وباد نوروزي وزد از كوي دلداران

طلسم معرفت همدم شده در بزم عياران

چكاوك مست وقمري مست وچشم گلعذاران مست

خدايا مرحمت فرما در امر بارش باران

عيدت مبارك

اي آه خسته در دل يك سالِ پر زكوش

دردي كش بلور دوصد جام جان وهوش

عيدت مبارك و لَبَت اي دوست پر زخَند

تا بود وهست شهد زمان بر تو باد نوش

هفت سين

به هفت سين نگاه تو من نظر دارم

دو چشم خويش به عشق تو در به در دارم

بيا وجامه ي سبز بهار بر تن كن

كه داغ سخت فراق تو در جگر دارم

بهار زندگي

بهار زندگي الحق كه معنايي دگر دارد

نگاه چشم دل داند، چه مقداري اثر دارد

گرش از بيم طوفان و نسيم سرد مي لرزد

براي رشد جسم وجان ،اثر دارد اثردارد

عيد آمد

عيد آمد وعاشقانه فرياد كنيد

ترك حركات زشت وبيداد كنيد

دل يك دله دست خويش در دست خدا

قلب همه از كرده ي خود شاد كنيد

عيد

عيد

عيد آمد و ، وقت سبزي وعطر بهار     

 در نشئه ي زندگي پس از فصل خمار

خشنودي ي ما زچيست! از رفتن عمر؟

 در مزرعه عشق، يكي تخم بكار!!

گذشت عمر

گذشت عمر

***********

تا به خود آمدم اين عمر گرانبار گذشت

سال بر خوب وبد وخفته وبيدار گذشت

سيد ، اوقات  به دلدادگي  آراسته  كن

اي خوش آن عمركه درخلوت وديدارگذشت

محصول لحظه هاي فراغت وتفكر

 

چند رباعي ي همه جوره

محصول لحظه هاي فراغت وتفكر

*********************

نگو

گويند نگو ، زباغ انديشه تو حرف

بر نِه سرِ خود چو كبك اندر تهِ برف

كه آرامش ما به هم خورَد از دَمِ راست

وآنگاه ترا ترَك خورَد ساغر وظرف

*******

بنده نان

گيرم كه مرا ترك خورد جام جهان

زين كار ترا چه سود اي بنده ي نان

من در عطش فراغ دل جان بِكَنم

تو لطف همي كني در اين كندن جان

***********

بس

گويم كه فلان، دگر ترا بس هوس است

جاه وحشم و زر وعزيزيت  بس است

بگذار، دلت زدستت آزاد شود

كز اين همه،دل فقط ترا دسترس است

**********

گويند

گويند زانديشه خود هيچ مگوي

اين گل ز براي زينت افراخت ، نه بوي!

ما،!! محور انديشه ي خلق الله ايم!

گر مرد رهي بيا به ميدان، چون گوي!

*********

يك لحظه

يك لحظه به كشتزار خود دعوت شو

يك عمر شلوغي بس كن وخلوت شو

بر دامن دل به مهر وجان سر بگذار

خار وگل روزگار خود جلوت كن

************

رسم است

رسم است بت پرستي در كوچه هاي ايمان

همچون كه نغز ونقض است در شعرهاي ديوان

با بت پرست وكاهن بيگانگي حرام است

كفر از جدال خيزد، بت از درون ايمان

***********

چه ميكني

گم كرده اي خرد، به گمانم،چه مي كني؟

ني دشمنت منم ، نه بر آنم ،چه مي كني؟

آتش زني به خرمن جانت ز بي هوشي!

مستي مگر، وگرنه چه دانم چه مي كني!

***********

صد معني

صد معني ي نانوشته در سر دارم

صد دلبر چون فرشته در بر دارم

افسانه زندگي شرابي است به جوي

صد جام زجان سرشته از ،زر دارم

**********

وصل

اي وصل تو آرزوي مردان مريد

عشق از سر عاشقيت ، گرديده پديد

دست دل من بگير واز سينه در آر

زيرا كه چو بشناخت ترا، هيچ نديد

*********

هيچ

چشم سر من خمار چشم سر توست

عمري است كه چون كنيز اندر بر توست

هيچ از تو نخواستم،نخواهم دگر هيچ

تا اين دل عاشقم گداي در توست

*************

عشق

ويران شود آن دلي كه با عشق نساخت

هر چند دلي نبود ، كه در عشق نباخت

در جوهر جان خود گداي عشقيم

يك لحظه نشد كه بود وبر عشق نتاخت

***********

خبر

ما در طلب عشق تو بي سر گشتيم

عمري است اسير خاك و ، كوي دشتيم

ني از تو خبر شد و ، ني از ما خبري

زين روست كه در خيال هفت وهشتيم

************

تو

اين چمن ،عشوه گر بلبل تنهايي توست

چشمه ي مهر فلك در پي سقايي توست

دامنت از گل مقصود دمادم لبريز

دستهاي دل ما عاشق مهماني توست

*************

خرفتي دل

بيماري خرفتي دل را شنيده اي؟

فرمان نبردن آب ،  زگل را شنيده اي؟

صد نا حساب بر دل اهل حساب شد

داستان ابتلاي به سل راشنيده اي؟

*************

كرم

اي دست دويده در ته دِل ، به ستم

وي پاي رميده در بن گِل ، به رقم

هشدار كه زندگي فراز است ونشيب

بگذار كه روز وشب خورد قِل، به كرم

 

 ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد       دل رمیده ما را انیس و مونس شد      

 میلاد رسو ل رحمت گرامی باد

                      

  عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR-20.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی                                            

بوي بهار

بوي بهار

 

***********

 

بوی بهار ونغمه يِ نوروز می رسد

دیروزِ کهنه ، رفته و امروز می رسد

بگذار تا به خواب رود کاروان غم

خوشحالی دمادمَت هرروز می رسد

مهر ومه ازحضورچکاوک،ترانه خوان

دامن کشان ومست وپرازسوزمی رسد

دُردانه های سردوبلورین چشمه سار

ازسفره يِ نعیم دل افروز می رسد

باری شکوفه سرزده از شاخسار باغ

آوای بلبلان به دوصد سوز می رسد

صحرا و راغ، صحنه لطف و طراوتند

 سائل بیا که مسئله آموز می رسد

مرغ حق ار به بام دلت مژده می دهد

 بادا در انتظار که آن روز می رسد

آتش بهانه است ، ز دوزخ مرا چه باک

تا از نگار، بوسه لب سوز می رسد

از بام عشق چون بپری درکنار یار

کام جهان چو شاهد پیروز می رسد

تا در نقاب سرد زمستان بِسر بری

در سایه سار فتنه به دل ، سوز می رسد

فردا نیامده وبه او اعتماد نیست

فرصت طلا نما که زر اندوز می رسد

چون آب رفته عمرگذرمی کندزسال

ما پیر می شویم ، چونوروز می رسد

آنجا که دل به غفلت اهل هوا رود

ابلیس نابکار و سیه روز می رسد

قدری بدان ز زمزمه یِ باغبان پیر

مرغ اجل نرفته ! و یک روز ، می رسد

سید عروس طبع جهان ناز شصت تُست

تا بر دلت ترانه يِ مرموز می رسد