چند رباعي ي همه جوره
محصول لحظه هاي فراغت وتفكر
*********************
نگو
گويند نگو ، زباغ انديشه تو حرف
بر نِه سرِ خود چو كبك اندر تهِ برف
كه آرامش ما به هم خورَد از دَمِ راست
وآنگاه ترا ترَك خورَد ساغر وظرف
*******
بنده نان
گيرم كه مرا ترك خورد جام جهان
زين كار ترا چه سود اي بنده ي نان
من در عطش فراغ دل جان بِكَنم
تو لطف همي كني در اين كندن جان
***********
بس
گويم كه فلان، دگر ترا بس هوس است
جاه وحشم و زر وعزيزيت بس است
بگذار، دلت زدستت آزاد شود
كز اين همه،دل فقط ترا دسترس است
**********
گويند
گويند زانديشه خود هيچ مگوي
اين گل ز براي زينت افراخت ، نه بوي!
ما،!! محور انديشه ي خلق الله ايم!
گر مرد رهي بيا به ميدان، چون گوي!
*********
يك لحظه
يك لحظه به كشتزار خود دعوت شو
يك عمر شلوغي بس كن وخلوت شو
بر دامن دل به مهر وجان سر بگذار
خار وگل روزگار خود جلوت كن
************
رسم است
رسم است بت پرستي در كوچه هاي ايمان
همچون كه نغز ونقض است در شعرهاي ديوان
با بت پرست وكاهن بيگانگي حرام است
كفر از جدال خيزد، بت از درون ايمان
***********
چه ميكني
گم كرده اي خرد، به گمانم،چه مي كني؟
ني دشمنت منم ، نه بر آنم ،چه مي كني؟
آتش زني به خرمن جانت ز بي هوشي!
مستي مگر، وگرنه چه دانم چه مي كني!
***********
صد معني
صد معني ي نانوشته در سر دارم
صد دلبر چون فرشته در بر دارم
افسانه زندگي شرابي است به جوي
صد جام زجان سرشته از ،زر دارم
**********
وصل
اي وصل تو آرزوي مردان مريد
عشق از سر عاشقيت ، گرديده پديد
دست دل من بگير واز سينه در آر
زيرا كه چو بشناخت ترا، هيچ نديد
*********
هيچ
چشم سر من خمار چشم سر توست
عمري است كه چون كنيز اندر بر توست
هيچ از تو نخواستم،نخواهم دگر هيچ
تا اين دل عاشقم گداي در توست
*************
عشق
ويران شود آن دلي كه با عشق نساخت
هر چند دلي نبود ، كه در عشق نباخت
در جوهر جان خود گداي عشقيم
يك لحظه نشد كه بود وبر عشق نتاخت
***********
خبر
ما در طلب عشق تو بي سر گشتيم
عمري است اسير خاك و ، كوي دشتيم
ني از تو خبر شد و ، ني از ما خبري
زين روست كه در خيال هفت وهشتيم
************
تو
اين چمن ،عشوه گر بلبل تنهايي توست
چشمه ي مهر فلك در پي سقايي توست
دامنت از گل مقصود دمادم لبريز
دستهاي دل ما عاشق مهماني توست
*************
خرفتي دل
بيماري خرفتي دل را شنيده اي؟
فرمان نبردن آب ، زگل را شنيده اي؟
صد نا حساب بر دل اهل حساب شد
داستان ابتلاي به سل راشنيده اي؟
*************
كرم
اي دست دويده در ته دِل ، به ستم
وي پاي رميده در بن گِل ، به رقم
هشدار كه زندگي فراز است ونشيب
بگذار كه روز وشب خورد قِل، به كرم