فُتُوّت نامهِ اخلاقي
فُتُوّت نامهِ اخلاقي
(مواردي چند ازمهندسي اِستراكچِرِ اخلاق)
************************
هُشدار - به هوش - اَلحَذَر
پيشاني اَر به مُهرِ نماز است مُفتَخر !
بايد شُدَن زِنفسِ تو ابليس دَر به دَر!
خُلقي كه در تو بينم و كاري كه در عمل
نامي دگر سَزَد كه نَهَم برتو جُز بَشَر!
ذكرِ خدا بدان نه براي تجارت است !
بيرون كن از تفكُّر واز جانِ خود شَرَر!
بر اِرضِ مردُم از رهِ كين نيشتَر زَدن!
بر دينِ خود پذيرشِ ناكامي وخَطَر!
از چيست آنكه شكوه گري در غياب دوست ؟!
در پيشِ روي او چو مريدان كني نظر!!
لبخند ميزني ودِلَت كوهِ آتش است!
ميلِ تو نيست جز غم وخونابه يِ جگر!
دنيا ودين وزندگي اَت چشمِ خلق شد!
هُشدار! كز فروغ دو عالم كني ضرر!
صد بار اگر كه مُصحفِ حق زير و رو كني!
بي عشق ، جان بميرد ودل گردَدَت حَجَر!
بي مايه تاجِ سَروَري بر سَر گذاشتن !
نامي به خويش بستن وبي سود وبي اثر!
در كرسي يِ صدارت و، وعظ زمان به هوش!
شايستگان جلوس وفرومايه گان به دَر!
خواهي اگر كه نُصرت حق را سبب شوي
پا روي خود گذار وزخويشَت نما گُذر!
كمبودِ روزگارِ تو، نا داري يِ دل است !
دلدار ودلبري كُنَدَت زير و هم زَبَر!
آن مُدّعي كه در طلبِ جاه و مِكنت است !
كِي داند عيشِ عارفِ حق در شب وسَحَر؟!
برگِ درخت در نظرِ غير هوشيار
حرفي نكوست ،ليك چو يا سين وگوشِ خَر!
خوش آنكه درطَلَب گذَرَد روزگارِ خويش
در راهِ دوست هديه دهد جسم وجان وسر
بيچاره آنكه بنده يِ دنيايِ جاهلي است !
جز مستي و رضايتِ تن نيست در بَصَر!
بر خيز اي يگانه تو اينَك قَدَم گُذار
زين عالمِ تَلَف شده در عالمي دِگر!
سيّد قَلَم مَزَن تو بر احوالِ مردمان
از اين كه دل به دست تو آزارَد اَلحَذَر
سید محمد شجاعی (سید پردیس)