هجرت يك مهاجر-خاطرات جبهه-يادمان اعزام به جبهه در عمليات خيبر
هجرت يك مهاجر
مقدمه: آنچه در ظاهر كتابت وفعل است رساله اي است تحت عنوان «هجرت يك مهاجر » كه با آهنگ قلب ملولي ،شعر گونه از ناي رزمنده اي حقير بر تارك آسمان عشق و شهادت بلند ميـــشود . اميد آنكه غريبي به آشنــــــائي آن ره قريب ز قربتگهش عـــــطا دارد ويا مهاجري في تن ،ز بعد خواندن آن ز خود جدا شده،هجرتگهش هوا دارد والسلام اهوازـ سيدمحمد شجاعي 27/2/1363 هوا تار است و شب خاموش ،امشب را نواي ديگري باشد زمين پاك خوزستان از خون رنگ ايران را صفاي ديگري باشد ـــــــــ********ـــــــــ خدايا از كدامين باب حرفم را بيا غازم كه دين خود به دين و مكتب پاك محمد من ادا سازم . خداوندا ،خداوندا………. ترا صد ها مراتب شكر وحمد بي حد و صلٌوات بر محمود واحمد ،بر ابولقاسم محمد ،بر علي ثبت ييمبر ،فاطمه بانوي اطهر ،بر حسن آن دلكباب زهر ناپاك بداختر ،بر حسين آن سر جدا و تشنه صحراي محشر …………….. زآنكه اين زيبا خماسي را براي هادي مخلوق آوردي وعلم و حكمتت را زين طريقت بر بشر ممتاز فهماندي . هزاران مرحبا بر دست كار وفكرت زيبا و نيكويت كه احسن آفريدي از ميان جمله مخلوقات آدم بنده آزاد ومسلم را. خداوندا :كدامين ؟از كجا ؟ كِي ؟كي؟ چگونه من توانم شكر اين نعم بزرگت را بجا آرم؟ چه كس ؟ اندركجا ؟ با چه زبان ولحن واعرابي تواند تارك نور جمالت را به كلك ويا زبان آرد؟ نه هرگز ،ليك آري بلكه ممكن چون توئي كين قدرت ويمن وبلاغت را به انسان ها عطا كردي و………. اينك منهم انسانم ! بلي انسان !!!؟ (2) همان انسان كه دنيا را به همراه تمام نعمت بي حد و پايانش براي رشد واعلا گشتن روحش به ارزاني بها دادي ، وعقلش را به عنوان هدايتگر، براوج قله جسمش عيان كردي . همان انسان كه او را مهربان وجان پناهي در حوادث ، هم نگه دارنده و ناصح به خير ونيك ،در رفتن به سوي مرز شيطاني . همان انسان كه كوچك بود وجاهل ،ليك اورااز كرامت در جوار قرب خود جا دادي و از مرحمت رخت بزرگي بر تنش كردي ، وفهمانديش خود را در ضميرش وانگهي دستور فرمودي به سير مستقيم اندر صراط حيّ سبحاني . همان انسان كه اورا همره وياري به هر سامان و يار باوفائي درره پيمودن يك راه طولاني . همان انسان كه او را منجي ظلم و هلاكت هستي وهادي ، به هنگام مسير وراه گمراهي . همان انسان ،همان انسان………….. همان انسان كه خود از ذره ذره جان محبوسش به احسن حال ميداني ومي داني، ومي داني كه من آن بنده اي هستم !؟؟ ……………………..ولي نا گفتنش بهتر !؟. (3) خداوندا مقرم معترف بر جرم و عصيانم . وليكن در چنين هنگام چيزي آرزو دارم كه رحمانيت واكرامت اورا بر من عاصي نمودارند. وآن عرفان كوي توست ، وآن ديدار روي توست ، وآن عشق وصال وجهه يار است تا در محضر پر شور و زيبايش ، به قلب پر حصار وپر حجاب وتيره و سنگين وبي عارم ، فشار آرم، ومهر غيراو را در حضور اوبه زير آرم ،وعهد وعقد خود را از نو واز سر بگيرم من دوباره روز از نو ـــــــ روزي از نو، اندر آغوش پر از مهرش بيارامم. ـــــــــــــ************ــــــــــــــ خداوندا : مرا در بارگاه عشق سبحاني پذيرا باش واز من چون فقيري در خرابات و پساپس گوشه مسجد ،وكنج در ويا ديوار ويرانها حسابي كن. من اينك با تمام قدرتم ، با هستي وروحم ،گواهي مي دهم بر هستي وجودت كه تو هستي و خواهي بود و روزي در صف محشر ، حساب وچرتكه اي داري ، ومن هم از بد هكاران و مقروضان تو هستم . (4) ولي يارب ،تمام هّم من اين است كه قبل از ديدن رويت ، وقبل از وصل بر كويت، رضاي اقدست رابا صراحت بر دلت آري ، كه من يك بنده وحشت زده از خيل اعمال بدم هستم . ـــــــــــ****************ـــــــــــ خداوندا ببخشايم ، ببخشايم ولطفي كن كه تا من قيمت جام شرابت را بدست آرم همان جام شرابي را كه ياران نيز نوشيدند . به هنگامي كه جام عشق را قيمت نهادند و خداوند كريم هم راضي آن شد. دم انسان با ايمان مناسب قيمت آن بود و سودا كردن جان نيز با جانان، مناسبتر. شراب عشق را زيبنده جان مسلمان است و قرباني شدن در راه معشوق اوج زيبايي واينك پيروان پاك روح الله را ببين عابر اندر اين گذرگاهند. ــــــــــــ***************ـــــــــــ واينك من به اميد هزاران آرزوي لطف سبحاني قدم برخاك پاك كر بلائي مي نمايم . كز نثار خون سرخ بهترين ياران روح الله شاداب است. (5) واينك از هواي اقدسي من بهره ميگيرم كه از بوي گل و خون شهيدان عطرآگين است ودر محدوده اي هستم ، كه سر تا سر وجودم از وجود روح مرحومان پريشان و غم آگين است . ولي آنجا كه راي حق رضا بر دادن جان است ، من ناچيز هم راضي، زقلب وهم دل وجانم . ــــــــ**************ـــــــــ بهر حال اينك اندر وادي ديگر مكان دارم ،وجاي الحقاَ خوبي است. اگر انسان بخواهد معني حّي و ممات زندگي داند ، واگر انسان بدنبال حقيقت در جهان باشد ، همين كافي است با قلبي پر از معنا بسوي جبهه ها آيد و آندم با خود خويش است وديگر بس ، ــــــــــ***************ـــــــــــ بلي در جبهه ها آواي قرآن است وانبوه حقيقت ها عيان در نزد چشمان است بشرطي كز درون چشم انسان نور حق تابد ، وآري زندگي در اين خزانه لطف و حال ديگري دارد. بله جانم ، هزاران حيف و افسوس فراوان از تبا هيها ي عمر پر ز احوالم ،چرا؟ چون مي توانستم به روي لحظه لحظه هاي آن برنامه ريزيهاي نموده ،بعد آنهم پرچم حق و حقيقت را به روي قله مغرور نفس خويش افرازم. ولي چندان رهي هم نيست ، اگر انسان هدف گيرد وسيله باب اوخيلي فراوان است. ره پر نور حزب الله را بنگر كه در عالم نمايان است . ـــــــــ*****************ـــــــــ بلي مشغول نقل داستان هجرتم بودم ……................ بتا آنجا كه اوصاف محيط مهجرم را باز گو كردم . ولي آيا بنانم را توان ديگري باشد ؟لسان وفكرتم قاصر ز نقل اين بزرگيهاست . بهرحال آنچه مي گويم همان است كه فقط ديدم ، وبا سعي فراوان شمه اي از حال و احوال عزيزان طريق حق و عشاق ره پاك خميني را به عرض دوستان تقديم مي دارم . بلي آنشب كه عزم هجرت وحركت نمودم من ، سرا پا غرق در خوشحالي و مغرور بودم ودلي پر شور، زيرا بعد چندين سال و چندين ماه اندر پشت محكم نرده هاي پست زندان طبيعت ، چشم من اميدوار پر كشيدن بود . واينك انتظار يك گشايش، يك فرج، يك نصرت واعجاز را دارم كه ……….. بالاخره خط عزم من حتمي شد وامكان سفر در لحظه اي ممكن وزآن پس من روان رو سوي بزم ومحفل عشاق ثارالله ميگشتم . ــــــــــ******************ــــــــــــ به هنگام عبور از لا به لاي هر خيابان و مسير شهر وروستاها نگاهم ، ديده ام ، فكرم ،خيالم در بس اندر اختيار ناخداي جسم وجانم بود……………. به زيبائي واوصاف گرانقدر طبيعت كز براي روشني دادن به انسانها ، ز سوي خالق مطلق پديدار و محقق گشته بودند ، سخت مشغول ومرتب غبطه مي خوردم . تمام تارو پودم جملگي از جان و هم دل ، يكسره آواي لبيك اي خميني مي نوازيدند بتا آنجا كه آيات جهاد حق نمايان شد وانبوه عظيم لشكرالله را آماده از بهر عزيمت رو بسوي جبهه ها ديدم ومن هم همراه ايشان سرود رفتن وآهنگ هجرت را نوازيدم . ولي هم هجره هايم را دگر حال ونشاطي بود گوئي يكسره پيمانه عشق وصال يارشان لبريز مي ديدند ، عجب حال وصفائي ! گوئيا اندر فضاي ديگري همراه با حور ملك پرواز مي كردند …………. يكي از حال واحوال محيط خويشتن مي گفت و ديگر كس ز اعجاز الهي در ميان جنگ باكفار. وآن يك از اميد آرزوهائي سخن مي گفت ، كز عمق دل وجانش ادا مي شد وآن عشق رسيدن بر وصال كوي جانان بود . وبالاخره قدم بر خاك پاك سرزمين غرق اندر عشق و ايثار جنوب وجبهه ها بنموده واحساس آرامش درون سينه ام كردم . قدمهايم ز رفتن روي خاك اين ديار الحق حذر ميكردو چشمانم بسوي خانه هاي بي درو ديوار و، ويران گشته با موشك همي خيره ………… تو گوئي هر درخت وهر گل سرخي ،گلو در عقده مي افشرد عقده در گلو را ، با رخي غم ناك بر فرق سرم ميزد . سراسر شكوه آوارگان وخانه محرومان، ز عصيان يزيد بعثي بغداد ، برگو شم طنين اندازو آواي كمك جستن ز هر كوي وزهر برزن هويدابود بلي آتشفشان قلب من بر انفجار خود توان مي داد و جسم وجانم اندر لا به لاي آتشش مي سوخت . زمان و لحظه ها با هيچ احساس وبدون صبرو واندوهي قضايارا به پشت سر عقب مي راند وبر هر برگ تاريخ بخون رنگ حيات مكتب اسلام نقشي پر بها مي زد شبي بادوستان عازم بسوي سنگر و منزلگه عشاق وجه الله گرديدم . تو گوئي آنشب از بهرم مثال ليلة القدر است وآن شب، آسمان جبهه از پرتاب آتشبار دشمن نور باران بود. ـــــــ*******************ـــــــ صداي غرش وخشم سپاه كفر كز فرط شكست وترس ، بر ويرانه ها شليك آتش مي نمودند ، گوش را مشغول خود مي كرد بله آنشب ،شب معراج محبوبان وتوابين درگاه الهي بود ، شب جمعه ، شب رحمت ، شب ديدار با مهدي ، شب زاري ، شب مشغول گشتن با خدا ودرد دل كردن شب آغوش بگشودن ، وبالاخره شب پرواز در معراج ووصل دلبر جانان. هوا تاريك مي گشت وزمان الوداع نزديك ، گويا از براي جملگي هنگام آخر بود . سراسر سرزمين خاكي آن سمت خوزستان زصوت قاري وورد عبادت ، غرق در غم بود بلي آواي يارب يارب ياران حق اندر درون سنگر ايمان ، دل هر مستمندي را به سوز والعطش ميزد هوا تاريك مي گشت واز آن طرف حور باتلاقّي هويزه ، غّرش توپخانه دشمن سكوت محفل شب را به هم مي زد چه زيبا گفته آن عاقل كه: «ترسو از هراس ووحشت اندر شب صدائي بد رسادارد.» ودشمن از هراس حمله شيران خوابيده درون سنگر مردان به صوت بي محل ومردم آزار وسايل بازي دستش رجز مي خواند. ولي شب زنده داران و عبادت پيشه گان وقت خوابيدن ، به ذكر و عشق كردن با رخ زيبا ي سبحاني ، شب ظلماني و معشوش آنشب را سحر كردند. به هنگامي كه نور زر افشان اختر از شرق زمين خودرا نمايان كرد ، گويا خجلتي از قلب پاك وروشن رزمندگان دارد. به آرامي سر خودرا بلند كردو پس از چندي ، تمام چهره اش بر ما هويدا شد. وديگر بار شيران دلاور رو بسوي رزمگاه پاك حق رفتند . بلي ديگر نه خشكي ونه دريا ، ني برودت ونه گرما هيچك راه نفوذي بهر تضعيف اراده آهنينان سپاه حق نمي بودند همه شور حسيني در سر وآواي لبيك اي خميني برزبان داشتند . ـــــــــــــــ****************ــــــــــــــــ به هنگامي كه ناظر بر عروق صورت پيران خم گرديده پشت وآه كوچك سالِگان خسته از سعي و جهاد في سبيل الله را بودم دلم لرزيد ، وگويا قلبم اندك لحظه اي ايستاد . بر روي زمين بنشستم و سر را به بين هر دو دستم سخت بفشردم ، واز درز و ميان چند انگشتم به جهد پر نشاط آن فداكاران نظر بستم ،ترازوي قيامت را از اين پس در عمل جستم از اينجا هجرتم را راه ديگر شد ، گويا از ميان اين جهان پر زغوغا وارد يك محشرودهر دگر گشتم ، وآن اعماق قلبم بود و آن عمق درونم بود و هجرت از خودم با الرب بلي اينك مهاجر را ندا در داد آن قاضي وجدان ، كي بشر بخّا،تو ،بخشوده گشتي ، «هجرتت بر تو مبارك باد» واينك چند دعا از پيشگاهت مسئلت دارم ، خداوندا : تو خود داني كه ضعف بي حدي دارم ،خودت با رحمت و جودت ،به من حركت عطا فرما خداوندا : به پاكان طريقت ،وز در لطفت به ما علم وعمل همراه با حكمت عطافرما الها : خود تو مي داني كه نادانم وبر ناداني خود سخت مغرورم ،كرم فرما واينجانب ز جهل و ظلمت عقلم رها فرما انيسا مونسا: اندر جهان فاني و مزحك فقط يك آرزو دارم وآن خود بهتر م داني اگر راه است عطا فرما وآخر بار خود داني كه روح حق امام ماست ،پس با قدرت بي انتهايت در تمام وقت و ساعات زمان حتي كنار حضرت مهدي تو هم پشت و پناهش باد خاطره «هجرت يك مهاجر» يادمان اعزام به جبهه در عمليات خيبر سيد محمد شجاعي جهاد سازندگي 1363
مقدمه: آنچه در ظاهر كتابت وفعل است رساله اي است تحت عنوان «هجرت يك مهاجر » كه با آهنگ قلب ملولي ،شعر گونه از ناي رزمنده اي حقير بر تارك آسمان عشق و شهادت بلند ميـــشود . اميد آنكه غريبي به آشنــــــائي آن ره قريب ز قربتگهش عـــــطا دارد ويا مهاجري في تن ،ز بعد خواندن آن ز خود جدا شده،هجرتگهش هوا دارد والسلام اهوازـ سيدمحمد شجاعي 27/2/1363 هوا تار است و شب خاموش ،امشب را نواي ديگري باشد زمين پاك خوزستان از خون رنگ ايران را صفاي ديگري باشد ـــــــــ********ـــــــــ خدايا از كدامين باب حرفم را بيا غازم كه دين خود به دين و مكتب پاك محمد من ادا سازم . خداوندا ،خداوندا………. ترا صد ها مراتب شكر وحمد بي حد و صلٌوات بر محمود واحمد ،بر ابولقاسم محمد ،بر علي ثبت ييمبر ،فاطمه بانوي اطهر ،بر حسن آن دلكباب زهر ناپاك بداختر ،بر حسين آن سر جدا و تشنه صحراي محشر …………….. زآنكه اين زيبا خماسي را براي هادي مخلوق آوردي وعلم و حكمتت را زين طريقت بر بشر ممتاز فهماندي . هزاران مرحبا بر دست كار وفكرت زيبا و نيكويت كه احسن آفريدي از ميان جمله مخلوقات آدم بنده آزاد ومسلم را. خداوندا :كدامين ؟از كجا ؟ كِي ؟كي؟ چگونه من توانم شكر اين نعم بزرگت را بجا آرم؟ چه كس ؟ اندركجا ؟ با چه زبان ولحن واعرابي تواند تارك نور جمالت را به كلك ويا زبان آرد؟ نه هرگز ،ليك آري بلكه ممكن چون توئي كين قدرت ويمن وبلاغت را به انسان ها عطا كردي و………. اينك منهم انسانم ! بلي انسان !!!؟ (2) همان انسان كه دنيا را به همراه تمام نعمت بي حد و پايانش براي رشد واعلا گشتن روحش به ارزاني بها دادي ، وعقلش را به عنوان هدايتگر، براوج قله جسمش عيان كردي . همان انسان كه او را مهربان وجان پناهي در حوادث ، هم نگه دارنده و ناصح به خير ونيك ،در رفتن به سوي مرز شيطاني . همان انسان كه كوچك بود وجاهل ،ليك اورااز كرامت در جوار قرب خود جا دادي و از مرحمت رخت بزرگي بر تنش كردي ، وفهمانديش خود را در ضميرش وانگهي دستور فرمودي به سير مستقيم اندر صراط حيّ سبحاني . همان انسان كه اورا همره وياري به هر سامان و يار باوفائي درره پيمودن يك راه طولاني . همان انسان كه او را منجي ظلم و هلاكت هستي وهادي ، به هنگام مسير وراه گمراهي . همان انسان ،همان انسان………….. همان انسان كه خود از ذره ذره جان محبوسش به احسن حال ميداني ومي داني، ومي داني كه من آن بنده اي هستم !؟؟ ……………………..ولي نا گفتنش بهتر !؟. (3) خداوندا مقرم معترف بر جرم و عصيانم . وليكن در چنين هنگام چيزي آرزو دارم كه رحمانيت واكرامت اورا بر من عاصي نمودارند. وآن عرفان كوي توست ، وآن ديدار روي توست ، وآن عشق وصال وجهه يار است تا در محضر پر شور و زيبايش ، به قلب پر حصار وپر حجاب وتيره و سنگين وبي عارم ، فشار آرم، ومهر غيراو را در حضور اوبه زير آرم ،وعهد وعقد خود را از نو واز سر بگيرم من دوباره روز از نو ـــــــ روزي از نو، اندر آغوش پر از مهرش بيارامم. ـــــــــــــ************ــــــــــــــ خداوندا : مرا در بارگاه عشق سبحاني پذيرا باش واز من چون فقيري در خرابات و پساپس گوشه مسجد ،وكنج در ويا ديوار ويرانها حسابي كن. من اينك با تمام قدرتم ، با هستي وروحم ،گواهي مي دهم بر هستي وجودت كه تو هستي و خواهي بود و روزي در صف محشر ، حساب وچرتكه اي داري ، ومن هم از بد هكاران و مقروضان تو هستم . (4) ولي يارب ،تمام هّم من اين است كه قبل از ديدن رويت ، وقبل از وصل بر كويت، رضاي اقدست رابا صراحت بر دلت آري ، كه من يك بنده وحشت زده از خيل اعمال بدم هستم . ـــــــــــ****************ـــــــــــ خداوندا ببخشايم ، ببخشايم ولطفي كن كه تا من قيمت جام شرابت را بدست آرم همان جام شرابي را كه ياران نيز نوشيدند . به هنگامي كه جام عشق را قيمت نهادند و خداوند كريم هم راضي آن شد. دم انسان با ايمان مناسب قيمت آن بود و سودا كردن جان نيز با جانان، مناسبتر. شراب عشق را زيبنده جان مسلمان است و قرباني شدن در راه معشوق اوج زيبايي واينك پيروان پاك روح الله را ببين عابر اندر اين گذرگاهند. ــــــــــــ***************ـــــــــــ واينك من به اميد هزاران آرزوي لطف سبحاني قدم برخاك پاك كر بلائي مي نمايم . كز نثار خون سرخ بهترين ياران روح الله شاداب است. (5) واينك از هواي اقدسي من بهره ميگيرم كه از بوي گل و خون شهيدان عطرآگين است ودر محدوده اي هستم ، كه سر تا سر وجودم از وجود روح مرحومان پريشان و غم آگين است . ولي آنجا كه راي حق رضا بر دادن جان است ، من ناچيز هم راضي، زقلب وهم دل وجانم . ــــــــ**************ـــــــــ بهر حال اينك اندر وادي ديگر مكان دارم ،وجاي الحقاَ خوبي است. اگر انسان بخواهد معني حّي و ممات زندگي داند ، واگر انسان بدنبال حقيقت در جهان باشد ، همين كافي است با قلبي پر از معنا بسوي جبهه ها آيد و آندم با خود خويش است وديگر بس ، ــــــــــ***************ـــــــــــ بلي در جبهه ها آواي قرآن است وانبوه حقيقت ها عيان در نزد چشمان است بشرطي كز درون چشم انسان نور حق تابد ، وآري زندگي در اين خزانه لطف و حال ديگري دارد. بله جانم ، هزاران حيف و افسوس فراوان از تبا هيها ي عمر پر ز احوالم ،چرا؟ چون مي توانستم به روي لحظه لحظه هاي آن برنامه ريزيهاي نموده ،بعد آنهم پرچم حق و حقيقت را به روي قله مغرور نفس خويش افرازم. ولي چندان رهي هم نيست ، اگر انسان هدف گيرد وسيله باب اوخيلي فراوان است. ره پر نور حزب الله را بنگر كه در عالم نمايان است . ـــــــــ*****************ـــــــــ بلي مشغول نقل داستان هجرتم بودم ……................ بتا آنجا كه اوصاف محيط مهجرم را باز گو كردم . ولي آيا بنانم را توان ديگري باشد ؟لسان وفكرتم قاصر ز نقل اين بزرگيهاست . بهرحال آنچه مي گويم همان است كه فقط ديدم ، وبا سعي فراوان شمه اي از حال و احوال عزيزان طريق حق و عشاق ره پاك خميني را به عرض دوستان تقديم مي دارم . بلي آنشب كه عزم هجرت وحركت نمودم من ، سرا پا غرق در خوشحالي و مغرور بودم ودلي پر شور، زيرا بعد چندين سال و چندين ماه اندر پشت محكم نرده هاي پست زندان طبيعت ، چشم من اميدوار پر كشيدن بود . واينك انتظار يك گشايش، يك فرج، يك نصرت واعجاز را دارم كه ……….. بالاخره خط عزم من حتمي شد وامكان سفر در لحظه اي ممكن وزآن پس من روان رو سوي بزم ومحفل عشاق ثارالله ميگشتم . ــــــــــ******************ــــــــــــ به هنگام عبور از لا به لاي هر خيابان و مسير شهر وروستاها نگاهم ، ديده ام ، فكرم ،خيالم در بس اندر اختيار ناخداي جسم وجانم بود……………. به زيبائي واوصاف گرانقدر طبيعت كز براي روشني دادن به انسانها ، ز سوي خالق مطلق پديدار و محقق گشته بودند ، سخت مشغول ومرتب غبطه مي خوردم . تمام تارو پودم جملگي از جان و هم دل ، يكسره آواي لبيك اي خميني مي نوازيدند بتا آنجا كه آيات جهاد حق نمايان شد وانبوه عظيم لشكرالله را آماده از بهر عزيمت رو بسوي جبهه ها ديدم ومن هم همراه ايشان سرود رفتن وآهنگ هجرت را نوازيدم . ولي هم هجره هايم را دگر حال ونشاطي بود گوئي يكسره پيمانه عشق وصال يارشان لبريز مي ديدند ، عجب حال وصفائي ! گوئيا اندر فضاي ديگري همراه با حور ملك پرواز مي كردند …………. يكي از حال واحوال محيط خويشتن مي گفت و ديگر كس ز اعجاز الهي در ميان جنگ باكفار. وآن يك از اميد آرزوهائي سخن مي گفت ، كز عمق دل وجانش ادا مي شد وآن عشق رسيدن بر وصال كوي جانان بود . وبالاخره قدم بر خاك پاك سرزمين غرق اندر عشق و ايثار جنوب وجبهه ها بنموده واحساس آرامش درون سينه ام كردم . قدمهايم ز رفتن روي خاك اين ديار الحق حذر ميكردو چشمانم بسوي خانه هاي بي درو ديوار و، ويران گشته با موشك همي خيره ………… تو گوئي هر درخت وهر گل سرخي ،گلو در عقده مي افشرد عقده در گلو را ، با رخي غم ناك بر فرق سرم ميزد . سراسر شكوه آوارگان وخانه محرومان، ز عصيان يزيد بعثي بغداد ، برگو شم طنين اندازو آواي كمك جستن ز هر كوي وزهر برزن هويدابود بلي آتشفشان قلب من بر انفجار خود توان مي داد و جسم وجانم اندر لا به لاي آتشش مي سوخت . زمان و لحظه ها با هيچ احساس وبدون صبرو واندوهي قضايارا به پشت سر عقب مي راند وبر هر برگ تاريخ بخون رنگ حيات مكتب اسلام نقشي پر بها مي زد شبي بادوستان عازم بسوي سنگر و منزلگه عشاق وجه الله گرديدم . تو گوئي آنشب از بهرم مثال ليلة القدر است وآن شب، آسمان جبهه از پرتاب آتشبار دشمن نور باران بود. ـــــــ*******************ـــــــ صداي غرش وخشم سپاه كفر كز فرط شكست وترس ، بر ويرانه ها شليك آتش مي نمودند ، گوش را مشغول خود مي كرد بله آنشب ،شب معراج محبوبان وتوابين درگاه الهي بود ، شب جمعه ، شب رحمت ، شب ديدار با مهدي ، شب زاري ، شب مشغول گشتن با خدا ودرد دل كردن شب آغوش بگشودن ، وبالاخره شب پرواز در معراج ووصل دلبر جانان. هوا تاريك مي گشت وزمان الوداع نزديك ، گويا از براي جملگي هنگام آخر بود . سراسر سرزمين خاكي آن سمت خوزستان زصوت قاري وورد عبادت ، غرق در غم بود بلي آواي يارب يارب ياران حق اندر درون سنگر ايمان ، دل هر مستمندي را به سوز والعطش ميزد هوا تاريك مي گشت واز آن طرف حور باتلاقّي هويزه ، غّرش توپخانه دشمن سكوت محفل شب را به هم مي زد چه زيبا گفته آن عاقل كه: «ترسو از هراس ووحشت اندر شب صدائي بد رسادارد.» ودشمن از هراس حمله شيران خوابيده درون سنگر مردان به صوت بي محل ومردم آزار وسايل بازي دستش رجز مي خواند. ولي شب زنده داران و عبادت پيشه گان وقت خوابيدن ، به ذكر و عشق كردن با رخ زيبا ي سبحاني ، شب ظلماني و معشوش آنشب را سحر كردند. به هنگامي كه نور زر افشان اختر از شرق زمين خودرا نمايان كرد ، گويا خجلتي از قلب پاك وروشن رزمندگان دارد. به آرامي سر خودرا بلند كردو پس از چندي ، تمام چهره اش بر ما هويدا شد. وديگر بار شيران دلاور رو بسوي رزمگاه پاك حق رفتند . بلي ديگر نه خشكي ونه دريا ، ني برودت ونه گرما هيچك راه نفوذي بهر تضعيف اراده آهنينان سپاه حق نمي بودند همه شور حسيني در سر وآواي لبيك اي خميني برزبان داشتند . ـــــــــــــــ****************ــــــــــــــــ به هنگامي كه ناظر بر عروق صورت پيران خم گرديده پشت وآه كوچك سالِگان خسته از سعي و جهاد في سبيل الله را بودم دلم لرزيد ، وگويا قلبم اندك لحظه اي ايستاد . بر روي زمين بنشستم و سر را به بين هر دو دستم سخت بفشردم ، واز درز و ميان چند انگشتم به جهد پر نشاط آن فداكاران نظر بستم ،ترازوي قيامت را از اين پس در عمل جستم از اينجا هجرتم را راه ديگر شد ، گويا از ميان اين جهان پر زغوغا وارد يك محشرودهر دگر گشتم ، وآن اعماق قلبم بود و آن عمق درونم بود و هجرت از خودم با الرب بلي اينك مهاجر را ندا در داد آن قاضي وجدان ، كي بشر بخّا،تو ،بخشوده گشتي ، «هجرتت بر تو مبارك باد» واينك چند دعا از پيشگاهت مسئلت دارم ، خداوندا : تو خود داني كه ضعف بي حدي دارم ،خودت با رحمت و جودت ،به من حركت عطا فرما خداوندا : به پاكان طريقت ،وز در لطفت به ما علم وعمل همراه با حكمت عطافرما الها : خود تو مي داني كه نادانم وبر ناداني خود سخت مغرورم ،كرم فرما واينجانب ز جهل و ظلمت عقلم رها فرما انيسا مونسا: اندر جهان فاني و مزحك فقط يك آرزو دارم وآن خود بهتر م داني اگر راه است عطا فرما وآخر بار خود داني كه روح حق امام ماست ،پس با قدرت بي انتهايت در تمام وقت و ساعات زمان حتي كنار حضرت مهدي تو هم پشت و پناهش باد خاطره «هجرت يك مهاجر» يادمان اعزام به جبهه در عمليات خيبر سيد محمد شجاعي جهاد سازندگي 1363
+ نوشته شده در چهاردهم مرداد ۱۳۸۷ ساعت توسط سید محمد شجاعی - معمار وآرشیتکت
|
سید محمد شجاعی (سید پردیس)