هدف ازآفرینش ( اصل زندگی) است ، نه زنده بودن

هزاران سال باید بگذرد تا لایه ای خاک از پوسته های سنگ منجمد جدا گشته و در شیبها به طرف دشتها  به قرار  آید و بستر رشد و نمو گردد و پس  آنگاه  اراده  رحمت و  نزول ما یده آسمانی،

اندیشه ای باید تا بذری بکارد ومحصولی باید تا منشا غذا گردد و توفیقی باید تا در گذر از این بستر بر خوردار گردد وسپس جزییات آن در کارخانه عظیم گوارشی تبدیل به جوهر و نطفه ای مناسب گردد.

نطفه را رحمی باید ،

تا در انطباق زمان و مکان رقصی بیاغازد و صحنه ای شیرین بر پا نماید .

زمین خود مادری زایا و پر نشاط،امیدوار به فرزندان ونگهبان آنهاست.

آسمان پدری قدرتمند و مشرف بر عملکرد ، تکیه گاه مطمئن و روزی آوری مهربان   است .وما از پدر و مادر هستی متولد می شویم. فرزندی که زمین و آسمان پشتوانه اقتصاد اوست.

زمین تا موقعی که بالغ نشده ایم همه چیز وهمه نوع امکان رشد را برایمان فراهم میآ ورد و از ما می خواهدکه ، مطیع و هوشیار باشیم. ولی ما به دلیل غفلت و بی ادبی و نداشتن معرفت از او کناره گرفته و نا خلف میشویم.

و ما در چند راهه های بر خورداری مشغول و غافل می شویم.

مال و دارایی ، زمین ومالکیت ، زن و فرزند ، مقام و موقعیت اجتماعی ، قدرت ، ظواهر و تجملات ، علم و مقامات علمی ، دین و مذهب و معنویات و......

ما برای اندوختن هیچکدام به دنیا نیامده ایم. ما آمده ایم تا با برخورداری از آنها وجود لا یزال خود را به ابدیت پیوند دهیم و با بلوغ آن عنصری همنام  و همگام با سایر اجزا  عالم به انجام ما موریت کایناتی خود بپر دازیم.

ذرات زمین و آسمان در شمایل مختلف بالغ و هوشمند اند ،به طوری که وقتی ما به در یای بیکران آن واصل می شویم پیوند و اتصالمان ما را به هوشمندی عمومی می رساندو وصل از ازل-تا به ابد می گردیم.

ولی بیچاره ما که در کشاکش روزگار ماهیت خویش را به دست فراموشی سپرده و به بی راهه ها میرویم،در منجلاب خواسته های حقیرانه خویش گیر می کنیم و برای نجات خود به علف هرزه های بستر آن می چسبیم. خودرا تا سطح حیوانات ذی شعور تحقیر کرده،به زاد و ولد و تکثیر نسل مشغول می شویم.تا آنجا که از آن همه نعمتهای الهی ذلیلانه اسیر مواهب مادی دنیا می شویم.

قلبهای آلوده که بایستی  مظهر لطف و دوستی و مهربانی باشد به آتشفشانی از کینه و حسادت و.. تبدیل میشود.

واندام و احساسات و عواطف ، همه و همه به ابزاری از جنس سایر عناصر مادی تبدیل و بجای انجام وظیفه  ، بیگاری می نماید.

راستی راه زندگی از کدام طرف است ؟چه کسانی زندگی کرده اند؟وفرق میان زندگی و زنده بودن در کجا است؟

ما فقط زنده ایم ، مانند سایر موجودات، که نه بلکه پایین تر از آنها ، مگر عالمی از نو بپا کنیم که:

آدمی در عالم خاکی نمی آ ید به دست

عا لمی دیگر بباید ساخت از نو آدمی