اوج دلداری
به سفارش دوست عزیز وگرامی ام جناب مهندس غلامی از تهران سرودم
که سالهای دانشجویی اصفهان را در جوار هم بودیم تا اینک به اشتیاق سفر برای زیارت مشهد الرضا(ع)
با زمزمه این غزل لحظه شماری کند.
منتظر قدمهای عاشقانه اش - سید
اوج دلداری
دلم زجان فرو مایه کرده قصد گریز
به حیرتم من از این ناخدای سحر آمیز
هزار جان به فدای دلی که عاشق شد
دو صد هزار سلام ودعاش بدرقه نیز
نگاه شمع وجودم به عمق تاریکی است
به سوی سوی وی اش دل خوشم به رستاخیز
چه حکمت است مرا زین سفر نمی دانم
که گاه بر سر صلحم وگاه جنگ وگریز
اسیر عالم خاکی است جسم وجان ای دل
وگر نه دست فرا گیر و از زمین برخیز
به خاک پاک غریبانه ات شوم مسرور
به برق حلقه کوی تومست و دست آویز
زجام وشرب و قدح لذتی نخواهی برد
اگر که کام بر آری به رشته پرهیز
به پای فاصله ایام می کنم سپری
به ذکر نام تو دل خوش که یادم آری نیز
میان گنبد و گلدسته می دود نظرم
وخون چشم دلم می چکد به جان یک ریز
رضای کوی رضا گشتن اوج دلداری است
برای سید ما فارق است،حضیض و عزیز
سید محمد شجاعی (سید پردیس)