روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین


 ***********************

دهانت را می‌بویند


مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.


دلت را می‌بویند



               روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

 

و عشق را


کنارِ تیرکِ راهبند


تازیانه می‌زنند.

 

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما


آتش را


        به سوخت‌بارِ سرود و شعر


                                         فروزان می‌دارند.


به اندیشیدن خطر مکن.



             
  روزگارِ غریبی‌ست، نازنین



آن که بر در می‌کوبد شباهنگام


به کُشتنِ چراغ آمده است.

 

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

آنک قصابانند


بر گذرگاه‌ها مستقر


با کُنده و ساتوری خون‌آلود



              
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین



و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند


و ترانه را بر دهان.

 

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

کبابِ قناری


بر آتشِ سوسن و یاس



              
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین



ابلیسِ پیروزْمست


سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.

 

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


 
سروده: احمد شاملو از مجموعۀ «ترانه‌های کوچک غربت»

به کسی که دوستش داری بگو که.................

به کسی که دوستش داری

 

 بگو که چقدر بهش علاقه داری

 

****************************

When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U...

U Blushed.. U Look Down And Smile

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

 When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U...

U Put Ur Head On My Shoulder And Hold My Hand...

Afraid That I Might Dissapear...

 وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

 سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

 When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U...

 U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me

 And Kiss My Forhead

 N Said :"U Better Be Quick, Is''''s Gonna Be Late.."

 وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

 صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

 When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...

U Said: "If U Really Love Me, Please Come Back Early After Work.."

 وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

 When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...

U Were Cleaning The Dining Table And Said: "Ok Dear,

But It''''s Time For

U To Help Our Child With His/Her Revision.."

 وقتی  40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری

تو درسها  به بچه مون کمک کنی

 When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..

U Were Knitting And U Laugh At Me

 وقتی  که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  تو همونجور که بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

 When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...

U Smile At Me

 وقتی  60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...

 When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...

We Sitting On The Rocking Chair With Our Glasses On..

 I''''M Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..

With Our Hand Crossing Together

 وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

 When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!

I Didn''''t Say Anything But Cried...

 وقتی  که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..

 نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

 That Day Must Be The Happiest Day Of My Life!

Because U Said U Love Me !!!

 اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

 to tell someone how much you love,

how much you care.

Because when they''''re gone,

no matter how loud you shout and cry,

they won''''t hear you anymore

 به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

 و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

 چون زمانی که از دستش بدی

 مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

 اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

شعري منتسب به فردوسي

شعري منتسب به فردوسي

كه به مناسبت شكست ايرانيان و يزدگرد سوم در جنگ با اعراب سروده و ظاهرا از شاهنامه حذف گرديده (الله اعلم)

*****************************************************************

چو بخت عرب بر عجم تيره گشت            همه روز ايرانيان تيره گشت

جهان را دگرگونه شد رسم و راه               تو گويي نتابد دگر مهرو ماه

ز مي نشأه و نغمه از چنگ رفت         ز گل عطر و معني ز فرهنگ رفت

ادب خوار گشت و هنر شد وبال               ببستند انديشه را پر و  بال

جهان پر شد از خوي اهريمني           زبان مهر ورزيد و  دل دشمني!

كنون بي غمان را چه حاجت بمي          كران را چه سودي ز آواي ني

كه در بزم اين هرزه گردان خام             گناه است در گردش آريم جام

بجايي كه خشكيده باشد گياه                   هدر دادن آب باشد گناه

چو با تخت منبر برابر شود                        همه نام ابوبكر و عمر شود

ز شير شتر خوردن و سوسمار            عرب را بجايي رسيده ست كار

كه تاج كياني كند آرزو                          تفو بر تو اي چرخ گردون تفو

دريغ است ايران كه ويران شود                   كنام پلنگان و شيران شود

قانون جذب

قانون جذب

 

اساس اعجاز آفرينش

 

(راز شكر گزاري)

قانون جذب قدرتمند ترین قانون کائنات است . این قانون با شکوه , بر کل انرژی حاکم است و انرژی های مشابه را جذب می کند اینیشتن ثابت کرده است که هر چیزی در کائنات از انرژی است ما هم از انرژی هستیم و هر کدام از ما مردم در فرکانسی در حال ارتعاش هستیم .

افکار احساسات و و باورهای ماست که ارتعاش و فرکانس انرژی مان را تعیین می کند. پس احساسات نقش بسزایی در جذب و ورود افکار مثبت و نعمتهای الهی در زندگی بشر بازی می کند. و در این میان شکرگزاری یکی از قدرتمندترین احساساتی است که تو می توانی با بکار بردن آن تمام آنچه که می خواهی با وفور محض وارد زندگی ات کنی.

تو هر کس و هر جا که باشی و شکر گذاری به هر شکلی که باشد , می تواند تمام منفی گرایی ها را در زندگیت از ین ببرد . زمانی که حواس خود را متوجه شکر گذاری کنی , درباره ی شکرگزاری فکر می کنی , آن را به زبان بیاوری و آن را احساسش می کنی , در واقع فرکانس انرژیث خود را به یکی از بالاترین و قوی ترین فرکانسهای موجود , تبدیل می کنی .

شکرگزاریانرژی مشابه خود را جذب می کند. بنابراین وقتی تو شاکر درگاه خداوند باشی, یعنی مقتدرانه انرژی هایی مشابه را که بابت دیگر موارد شکرگزاری احساس کرده ای , به سوی خود جذب می کنی. به عبارت دیگر :

تو انرژی مردم , شرایط و وقایعی را که مثبت هستند و موجب آوردن همه

موارد خوب به زندگی ات می شود ,

 تحت نفوذ خود در می آوری. 

  اگر تو بابت نعمتهایی که داری بنده ای نا شکر باشی , امکان ندارد چیزهای خوب بیشتری را وارد زندگی ات کنی. چرا؟ چون در بحبوحه ی احساس ناشکری , افکار و احساساتی را از خودت ساطع می کنی که آنها هم به نوبه خود موارد بیشتری را که از بابت آنها نا سپاس هستی , جذب می کنند.  خواه احساس حسادت , غبطه, عدم رضایت یا احساس " کافی نبودن " باشد, این احساسات نمی توانند آنچه را می خواهی به تو بدهند. آنها مانع ورود خیر و برکت به زندگی ات می شوند . تمام موارد منفی موجود در زندگی ما , صرفا حاصل پشت کردن به تمام نعمتهایی است که داریم تصور کن که کائنات ( که خیر و برکت محض ) مانند خورشید است. خورشید مدام می تابد و به صورت جریانی بی پایان انرژی حیات را ساطع می کند. وقتی تو روی خود را به سمت خورشید می کنی تاثیر آن را احساس می کنی , اما اگر روی خود را بر گردانی , تاثیرات حیات بخش آن را دریافت نمی کنی. کائنات هم دقیقا عین خورشید عمل می کند. همیشه هست, در دسترس است و تمام نعمتهایش را به سوی تو می فرستد. وقتی تو بر افکار و احساسات شکرگزاری  تمرکز کنی , در واقع رو به سمتی کزده ای که تمام نعمتها همیشه وجود دارند و به تو داده شده اند. در غیر این صورت وقتی که تو شکایت , سرزنش و انتقاد کنی, غبطه بخوری حسادت کنی, یا هر نوع احساس منفی دیگر داشته باشی, در واقع به تمام نعمتهای الهی پشت کرده ای . حال حتما می پرسید: پس چه باید کرد؟

راز شکرگزاری یکی از قدرتمندترین ابزاری است که تو

 برای تحول زندگی ات به سوی لذت و

شادی محض از آن استفاده خواهی کرد.

وقتی تو هر روز فقط دقیقه ای خالصانه بر شکرگزاری تمرکز کنی , و راجع به نعمتهایی که بابت آنها شکرگزاری , یادداشت برداری , از فهرست بی پایان افکاری که باز هم قابل شکرگزاری هستند مات و مبهوت می شوی. تو فقط شروع کن سپس قانون جذب این افکار شکرگزارانه را دریافت می کند و نعمتهای مشابه بیشتری از آن را به تو می دهد.  برای تحول زندگی ات , تو باید اول راهی را پیدا کنی که بابت نعمات کنونی ات شکرگزار باشی. در این صورت فرکانس خود را به سوی یکی از قویترین فرکانسهای موجود می فرستی و سپس تمام نعمات الهی به سوی تو سرازیر می شود.

وقتی تو بابت هر آنچه که دلت می خواهد وارد زندگی ات شود و قبل از اینکه به راستی ظاهر شوند خدا را شاکر باشی( ارتباط عالی , شغل رویایی , سلامتی , ثروت و ...) در واقع فرکانسی را مبنی بر اینکه از قبل این چیزها زا داشته ای , به کائنات می فرستی. قانون جذب متوجه نمی شود که تو صرفأ چیزی را تصور می کنی یا واقعی است. بنابراین همین حالا با شکرگزاری از صمیم قلب حتما همان چیزها را به سمت خودت جذب می کنی . این قانونی تغییرناپذیر است و اگراز طریق صحیح انجام شود , رد خور ندارد.

هر آنچه می خواهی  آهسته ولی محکم وقاطعانه بگو

 و آن را عمیقا در قلب خود احساس کن

مانع پیشرفت

مانع پیشرفت

یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند اطلاعیه‌ی بزرگی را

درتابلوی اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:

دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت.

شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که در ساعت ۱۰در

سالن اجتماعات برگزار می‌شود دعوت می‌کنیم.

در ابتدا همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت

می‌شدند اما پس از مدتی کنجکاو می‌شدند که بدانند کسی که مانع

پیشرفت آن‌ها در اداره می‌شده که بوده است.

این کنجکاوی تقریبا تمام کارمندان را ساعت ۱۰ به

سالن اجتماعات کشاند.

رفته رفته که جمعیت زیاد می‌شد هیجان هم بالا می‌رفت همه

پیش خود فکر می‌کردند این فرد چه کسی بود که مانع

پیشرفت‌ما دراداره بوده؟ به هر حال خوب شد که مرد!

کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی نزدیک تابوت

می‌رفتند ووقتی به درون تابوت نگاه می‌کردند

خشکشان می‌زد و زبانشان بند می‌آمد.

آینه‌ای درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون

تابوت نگاه می‌کرد تصویر خود را می‌دید.

نوشته‌ای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:

«تنها یک نفر وجود دارد که می‌تواند مانع رشد شما شود

و او هم کسی نیست جز خود شما.

شما تنها کسی هستید که می‌توانید بر روی

شادی‌ها ، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید.

شما تنها کسی هستید که می‌توانید به خودتان کمک کنید.

زندگی شما وقتی که رئیستان ، دوستانتان ، والدین‌تان ،

شریک زندگیتان یا محل کارتان تغییر می‌کند

دستخوش تغییر نمی‌شود،

زندگی شما تنها فقط وقتی تغییر می‌کند که شما تغییر کنید.»

«باورهای محدود کننده‌ی خود را کنار بگذارید.»

رسيدن به خدا

رسيدن به خدا

 ********************

رسيدن به خداوند، با او بودن در تمامی ابعاد زندگی است، نه

 فقط در شرايط ممتازی همچون لحظات ارتباط با خدا يا نيايش.

همواره بايد خدا را تجربه کرد

- به هنگام قدم زدن در جاده، تنفس هوای آلوده، به هنگام شادی، نوشيدن يک

نوشابه، به هنگام تلاش برای فهميدن متنی که در حال مطالعه اش هستيم-

خداوند در همهء اينها آميخته است و هر موقعيتی برای درک او و

 گفتن اينکه : "خدا با ماست" کافی می باشد.

کليد عرفان، تلاش برای ديدن آن چيزی است که در پشت هر چيز نهفته

است، که پايداری و مقاومت است، باز نايستادن در سطح، و هر

 چيز را يک نماد، يک نشانه، يک آيين، يک نگاره دانستن است.

برای کسی که خداوند را تجربه می کند،

جهان يک پيام عظيم است

مشکلات خانوادگی!!!!!!!!!!!!!

مشکلات خانوادگی

 

دو مرد وارد کافه شده و شروع  به حرف

 

 زدن کردند.  بعد از مدتی ،یکی

 

 از آنها گفت : " تو فکر می کنی مشکلات

 

 خانوادگی داری ؟ "

 

 پس به وضعیت من گوش کن!

 

 چند سال پیش ، من با بیوه ی جوانی

 

 آشنا شدم ، که دختری تازه بالغ

 

داشت ، و با هم ازدواج کردیم.  بعدها ،

 

پدرم با نادختری من ازدواج کرد.

 

این ازدواج نادختری ام را نامادری ام ساخت

 

 ، و پدرم دامادم شد.

 

 همچنین ، همسرم ، مادرزن پدر شوهرش

 

 شد.  بعد ، دختر همسرم ،

 

 نامادری ام ، صاحب یک پسر شد .  این

 

پسر ، نابرادری ام بود، چون پسر

 

پدرم بود، اما وی همچنین پسر دختر

 

همسرم بود ، که بدین ترتیب نوه ی

 

 همسرم می شد.  این اتفاق مرا پدر بزرگ

 

 نابرادری ام کرد.

 

این چیزی نبود تا زد و همسرم صاحب یک

 

 پسر شد.  حالا ، خواهر پسرم ،

 

نامادری ام ، مادر بزرگ پسرم هم شد.

 

  بدین ترتیب پدر من شوهر خواهر

 

پسرم شد که نا خواهری اش زن پدرم بود.

 

من ناپدری نامادری ام هستم ، و زنم

 

عروس ِ دختر خودش ...

 

و تو فکر می کنی مشکلات خانوادگی

 

داری ؟"

 از کتاب ارزشمند : یک زندگی ، یک ترانه ، یک رقص

                       اثر نابغه ی ظنز پرداز هند ، راجنیش اشو

این نیز بگذرد

 

سیف الدین محمد فرغانی

 

 هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شمــــــــــــا نیز بگذرد

واین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

بـــــر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خــــــــــــــــزان نکبت ایام، ناگهان

بــــــر باغ وبوستان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

بیداد ظالمــــــــان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعوی ســـگان شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت

هم بــــر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچــــــــار کاروان شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمــــــــل سپر کنیم

تا سختــــــــی کمان شما نیز بگذرد

آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گــــــــرد سم خران شما نیز بگذرد

 

هنر زندگی

هنر زندگی : مراقبه ويپاسانا


  ما همگی در جستجوی آرامش و هماهنگی هستيم‌، زيرا كمبودشان را در زندگی احساس می‌كنِيم‌. همه ما گهگاه در زندگی اضطراب‌، آشفتگی‌، آزردگی‌، ناهماهنگی و درد و رنج را تجربه می‌كنيم‌ و آنگاه كه شخص بر اثر آشفتگی و اضطراب‌، دچار رنج است‌، نمی‌تواند اين رنج را به خويشتن محدود نمايد، بلكه درد و رنجش را به ديگران نيز منتقل می‌كند و اين اضطراب در فضای پيرامون او منتشر می‌شود. و هر كس كه با او در تماس باشد، دچار رنج و آشفتگی خواهد شد. بدون شك اين روش درستی برای زندگی كردن نيست‌.

 انسان بايد با خويشتن و نيز با ديگران در صلح و آرامش باشد. به هر حال انسان موجودی اجتماعی است و ناچار بايد در اجتماع زندگی كند. با مردم زندگی كند و با آنها در ارتباط باشد.

چگونه می‌توانيم در صلح و آرامش زندگی كنيم‌؟ چگونه می‌توانيم تعادل درونی خود را حفظ نمائيم و در پيرامون خويش تعادل و هماهنگی ايجاد کنيم تا ديگران نيز بتوانند در صلح و آرامش و تعادل به سر برند؟

 عوامل منفی چگونه در ذهن ايجاد می‌شوند؟ با بررسی‌های پياپی‌، روشن شده ، زمانی كه رفتارِ ديگران مطابق ميلمان نيست و يا پيش‌آمدها موافق طبع ما اتفاق نمی‌افتند، ناراحت و افسرده می‌شويم‌. وقتی كه ناخواسته‌ها پيش می‌آيند، دچار تنش می‌شويم و زمانی كه خواسته‌ها اتفاق نمی‌افتند و موانعی بر سر راه ما وجود دارند، بار ديگر تنش و هيجان وجودمان را در خود می‌گيرد و درونمان بسته و گره خورده می‌شود


در سراسر زندگی‌، همواره ناخواسته‌ها اتفاق می‌افتند. خواسته‌ها نيز گاه روی می‌دهند و گاه پيش نمی‌آيند. جريان واكنش ‌دائمی انسان به اين مسائل‌، گره‌های عصبی را بوجود می‌آورد و اين گره‌ها، كل ساختارِ جسمانى و ذهنی انسان را تحت فشار قرار می‌دهند و ذهن را از عوامل منفی لبريز می‌كنند. در نتيجه‌، زندگی به عذاب و مصيبت تبديل می‌شود.

 حال‌، يک روش ‌حل مشكل آنست كه از بروز حوادث  نامطلوب در زندگی جلوگيری كنيم‌، بطوريكه همه چيز دقيقاً مطابق خواسته‌ها و اميالمان اتفاق بيفتد. برای اينكار بايد قدرتی آنچنانی بدست آوريم و يا آنكه به هنگام نياز، شخصی قدرتمند به كمكمان بيايد تا هيچ ناخواسته‌ای روی ندهد و همگی خواسته‌هامان عملی شوند. امّا چنين چيزی ممكن نيست‌.

هيچ كس در اين جهان وجود ندارد كه بتواند به تمامی آرزوهايش برسد و در تمام طول عمر، همگى رويدادها مطابق ميل او باشند و هرگز ناخواسته‌ای برايش اتفاق نيفتد. حال اين سئوال پيش می‌آيد كه‌: چگونه می‌توان به هنگام برخورد با ناخواسته‌ها از عكس‌العمل‌های  كوركورانه اجتناب كرد؟ چگونه می‌توان از ايجادِ تنش جلوگيری نمود؟ چگونه می‌توان در مقابل ‌عوامل ‌نامطلوب‌، آرامش و توازن خويش را حفظ كرد؟


در روزگاران گذشته در كشور هندوستان و ساير كشورها، مردم ‌دانا و روحانيون‌، اين مسئله را مورد بررسی قرار دادند. موضوع ‌درد و رنج انسان را مطالعه كردند و برای آن راه ‌حلی يافتند: زمانی كه برای شخص ناخواسته‌ای پيش می‌آيد و انسان با ايجادِ خشم‌، ترس يا هر نوع منفی‌گرايی ديگر، نسبت به آن موضوع واكنش نشان می‌دهد، در چنين وضعيتی‌، بايد هر چه سريع ‌تر توجه خود را به موضوع ديگری معطوف نمايد. مثلاً برخيزد، ليوانی آب بنوشد. تا با اين عمل‌، مانع تكثير و افزايش ‌خشم شده و از آن حال بيرون بيايد. يا آنكه به شمارش اعداد  بپردازد. يك‌، دو، سه‌، چهار ....  يا آنكه كلمه يا جمله‌ای را تكرار كند. يعنى ذكر، مانترا، نام حق يا شخصی روحانی را كه به او اعتقاد دارد، تكرار نمايد.

در اين حال ذهن منحرف شده و انسان تا حدودی از چنگ افكار منفی و خشم رها می‌شود،اين كارها موثر واقع می‌شد و نتيجه می‌داد. هنوز هم نتيجه می‌دهد. با چنين تمرينی‌، ذهن از آشفتگی رها می‌شود امّا در حقيقت‌، اين عمل تنها در سطح ‌آگاه ذهن موثر می‌افتد. يعنی با منحرف كردن توجه‌، عوامل ‌منفی را به سطوح ناخودآگاه ذهن سوق می‌دهيم و در آنجا همچنان به توليد و  تكثير ناپاكی‌ها می‌پردازيم‌.

 در اين حال‌، در سطوح بيرونی‌، لايه‌ای از آرامش و تعادل ايجاد می‌شود امّا در اعماق ‌ذهن‌، آتشفشان خاموشی از منفی ‌گرايی‌های سركوب شده وجود دارد كه دير يا زود فوران كرده ، با شدت منفجر خواهد شد. افراد ديگری در جستجو و شناخت حقيقت درونی‌، گامی فراتر نهادند و با تجربه واقعيت ‌مربوط به جسم و ذهن خويش‌، متوجه شدند كه منحرف كردن توجه‌، تنها سبب گريز از مسئله می‌شود. فرار، يك راه حل بشمار نمی‌آيد، بلكه بايد با مشكل روبرو شد. هرگاه كه عوامل منفی در ذهن پديدار شوند، بايد آنها را مشاهده كرد. بايد با آنها رو در رو قرار گرفت‌. به محض آنكه عوامل منفی ‌ذهن را مشاهده كنيد، قدرتشان را از دست می‌دهند و از ميان می‌روند. ريشه‌كن می‌شوند.


اين راه حل بسيار خوبی است‌. مانع از افراط و تفريط می‌شود. يعنی از سركوب كردن‌عوامل‌، يا آزاد گذاشتن آنها، هر دو جلوگيری می‌كنيم‌. انتقال عوامل منفی به ضمير ناخودآگاه‌، آنها را از ميان نمی‌برد. ابرازِ اين گونه احساسات به صورت گفتار و كردار نيز مشكلات بيشتری را ايجاد می‌كنند. امّا اگر انسان بتواند تنها به مشاهده آنها بپردازد، آن وقت ناپاكی‌ها از ميان خواهند رفت و هر عامل منفی كه از ميان برداشته شود، از قيد آن خلاص می‌شويم‌.

 اين راه حل بسِيار جالبی است‌، امّا آيا به راستی عملی نيز هست‌؟ آیا يك انسان عادی می‌تواند به آسانی با عوامل منفی روبرو شود؟ هنگامی كه خشم بروز می‌كند آنچنان به سرعت مغلوب آن می‌شويم كه مجال توجه به خشم را پيدا نمی‌كنيم‌. آن وقت تحت تاثير آن‌، مرتكب اعمالی می‌شويم و يا  حرف‌هايی می‌زنيم كه سبب آزار خود و ديگران می‌گرديم و وقتی كه خشم فروكش می‌كند، به گريه و زاری و توبه پرداخته‌، از خدا و آن شخص رنجيده‌، طلب بخشايش می‌كنيم و به رفتار اشتباه خود اعتراف می‌نمائيم‌. امّا بار ديگر، زمانی كه در موقعيت مشابهی قرار می‌گيريم‌، مجدداً به همان صورت ‌قبل واكنش نشان می‌دهيم‌. بنابراين تاسف دردی را دوا نمی‌كند.

 مشكل در آن است كه ما از زمان شروع فعاليت ‌ناپاكی‌های ذهن بی‌خبريم‌. اين عوامل‌، در لايه‌های زيرين و عميق ناخودآگاه ‌ذهن‌، شروع به فعاليت می‌كنند و هنگامی كه  به ضميرِ خودآگاه می‌رسند، دارای آنچنان قدرتی هستند كه شخص مغلوبشان می‌شود بطوريكه قادر به مشاهده آنها نخواهد بود.


 در اين صورت بايد يك منشی خصوصی داشته باشيم‌، تا به محض شروع ‌عصبانيت‌، به ما بگويد: آقا توجه كن‌، خشم دارد می‌آيد! و از آنجائی كه ما از زمان شروع عصبانیت بی‌خبر هستيم‌، بايد سه منشی داشته باشيم كه در سه نوبت به ما خدمت كنند! حالا باز فرض می‌كنيم كه از نظر مالی مشكلى نداشته باشيم .

 در اين صورت هم ‌، باز به محض‌ شروع ‌عصبانيت‌، منشی خواهد گفت‌: اوه آقا، نگاه كنيد عصبانيت شروع شده‌!  اولين واكنش ما آنست كه كشيده‌ای به صورتش زده وبه او بد و بيراه بگوئيم  "احمق فكر می‌كنی  برای آن پول می‌گيری كه اينها را به من ياد بدهی‌؟" در چنين حالتی‌، آنچنان تحت تاثير خشم قرار داريم كه هر نصيحتی بی‌فايده است‌.

 حالا حتی اگر فرضاً عقل بر ما حاكم شود و منشی خود را سيلی نزنيم‌، و در عوض از او تشكر كنيم‌، نوبت نشستن و نگاه كردن به خشم می‌رسد! امّا آيا چنين چيزی ممكن است‌؟ به محض آنكه چشممان را ببنديم ، به خشم توجه كنيم و به آن نگاه كنيم‌، موضوع و موردِ ايجادِ خشم به ذهنمان می‌رسد. شخص یا موردی كه سبب‌ عصبانيت ‌ما شده‌، به ذهنمان می‌آيد. در اين صورت ديگر به خشم نگاه نمی‌كنيم بلكه فقط عوامل خارجی را كه موجب احساس خشم شده‌اند می‌بينيم‌. كه اين عوامل باز هم سبب ‌افزايش خشم ما ميگردند

 اين هم راه ‌حل ‌صحيحی نيست‌. مشاهده هيجانات منفی كه به صورت انتزاعی و مجرّد هستند، بدون دخالت دادن عوامل ايجاد كننده آنها، بسيار مشكل است‌. با وجود اين‌، آن كس كه به حقيقت نهايی رسيد، راه ‌حل واقعی را نيز بدست آورد. وی كشف كرد كه هرگاه نوعی آلودگی و ناپاكی در ذهن ايجاد شود، همزمان با آن دو نوع تغيير جسمانی نيز روی می‌دهد. اولين تغيير آن است كه نفس ريتم ‌طبيعی ‌خود را از دست می‌دهد. يعنی با ايجادِ عوامل ‌منفی در ذهن‌، نفس تند و خشن می‌شود كه مشاهده چنين تغييری آسان است‌.


در سطوحی ظريف ‌تر، نوعی عكس‌العمل ‌بيوشيمياِيی نيز صورت می‌گيرد و حس‌هايی در بدن بوجود می‌آيند. هر نوع آلودگی ذهنی‌، سبب ‌ايجادِ نوعی حس درونی‌، در قسمت‌های مختلف بدن می‌گردد.

 اين راه حل عملی است‌. برای يک فرد عادی مشاهده آلودگی‌های ذهنی مانند ترس‌، خشم يا شهوت غيرممکن است‌، امّا با آموزش و تمرين صحيح، مشاهده تنفس و حس‌های جسمانی برای  شخص آسان می‌شود و اين تغييرات  دوگانه‌، با آلودگی‌های ذهنی ارتباط مستقيم دارند.

تنفس و حس‌های جسمانی‌، به دو صورت مفيد واقع می‌شوند. اوّل آنكه به صورت منشی خصوصی عمل می‌كنند، يعنی به مجرّد آنكه آلودگی ذهنی ايجاد شود، نفس حالت طبيعی خود را از دست می‌دهد. فريادش بلند می‌شود كه‌: نگاه كن اشكالی پيش آمده‌! در اين حال ديگر نمی‌توانيم او را سيلی بزنيم‌، بايد اخطار او را بپذيريم‌. حس‌های جسمانی دیگر نيز به همين ترتيب ما را آگاه می‌كنند. آنوقت با اين آگاهی‌، به مشاهده تنفس و حس‌های جسمانی می‌پردازيم و متوجه می‌شويم كه با اين عمل‌، آلودگی‌های ذهنی به سرعت از ميان می‌روند.

 اين پديده جسمی - ذهنی مانند سكه‌ای دو رويه است‌. در يك روی سكه‌، افكار و هيجاناتی كه در ذهن ايجاد می‌شوند، قرار دارند و در آن سوی ديگر سکه‌، تنفس و حس‌های جسمانی قرار گرفته‌اند. هر نوع فكر یا هيجان و هر نوع آلودگی ذهنی‌، همزمان‌، در تنفس و حس‌های جسمانی ما اثر می‌گذارند. به اين ترتيب با مشاهده تنفس و حس‌های جسمانی‌، در واقع به مشاهده آلودگی‌های ذهنی می‌پردازيم ‌و به جای فرار از حقيقت‌، با واقعيت به همان شكل موجود روبرو می‌شويم‌. آنگاه می‌بينيم كه اين ناپاكی‌ها قدرت خود را از دست می‌دهند و ديگر نمی‌توانند مانند گذشته بر ما غلبه كنند و اگر در اين كار مداومت نشان بدهيم‌، ناپاكی‌ها بکلی محو می‌شوند و ما به صلح و شادمانی دست می‌یابيم‌


به اينترتيب‌، روش خودنگری‌، واقعيت را از هر دو جنبه بيرونی و درونی آن به ما نشان می‌دهد. در گذشته با چشم باز، به عوامل بيرونی نگاه می‌كرديم و از حقيقت درونی غافل بوديم‌. هميشه علل ‌خشنودی خويش را در بيرون جستجو می‌كرديم و از واقعيت‌های درونی بی‌خبر بوديم و هرگز نمی‌دانستيم كه علت درد و رنج در درون خود ما است‌. درد و رنج بر اثر واكنش‌های كوركورانه‌، نسبت به حس‌های خوش و ناخوش ايجاد می‌شود.

 اكنون به كمك آموزش می‌توانيم روی ديگر سكه را مشاهده كنيم‌. می‌توانيم در عين حال از تنفس خود و نيز از آنچه كه در درونمان می‌گذرد آگاه شويم‌. ياد می‌گيريم كه بدون از دست دادن ‌تعادل ذهن‌، نفس يا حس‌های جسمانی ديگر را شاهد باشيم‌. در اين هنگام‌، ديگر واكنش نشان نمی‌دهيم و به درد و رنج خود نمی‌افزائيم‌. در عوض به آلودگی‌های ذهن فرصت می‌دهيم تا آشكار شده و سپس از ميان بروند.

 هر قدر شخص اين تكنيك را بيشتر تمرين كند، با سرعت بيشتری از منفی‌گرايی‌های ذهن آزاد می‌شود. به تدريج ذهن از ناپاكی‌ها  رها شده ، به خلوص و پاكی می‌رسد. يك ذهن پاك‌، همواره لبريز از عشق پاک‌، شفقت، مهرو محبت ، عشق بدون خودخواهی‌، نسبت به دیگران است‌. يك ذهن پاك‌، نسبت به شكست‌ها و رنج‌های ديگران همدردی دارد و از موفقيت‌ها و شادمانی‌های آنها خرسند می‌شود و در مقابل هر نوع موقعيتی‌، تعادل و توازن ‌خويش را حفظ می‌كند.

 زمانی كه كسی به اين مرحله برسد، الگوهایِ کلیِ زندگيش تغيير می‌كنند. ديگر ممكن نيست كه با گفتار يا كردارش باعث بر هم زدن آرامش و شادی ديگران شود. در عوض با ذهنی متعادل‌، نه تنها خود به آرامشِ درونی می‌رسد، بلكه به آرامش ديگران نيز كمك می‌كند و فضای پيرامون او از صلح و هماهنگی لبريز می‌گردد و اين چنين‌، ديگران را نيز تحت تاثير قرار می‌دهد.


با فراگيری حفظِ تعادل در مقابلِ ‌تجربه‌هایِ درونی‌، انسان می‌آموزد تا عدم وابستگی را در مقابله با شرايط بيرونی نيز در خود پرورش دهد، امّا اين عدم وابستگی به معنای فرار يا بی‌تفاوتی نسبت به مسائل دنيوی به حساب نمی‌آيد. يك مراقبه‌گر ويپاسانا، نسبت به رنج‌های ديگران حساس‌تر شده و نهايت سعی خود را برای تسكينِ آلام آنان به كار می‌برد. در اين راه وی نه با ذهنی آشفته‌، كه با ذهنی لبريز از مهر و شفقت و توازن عمل می‌كند. او عدم دلبستگی معنوی را می‌آموزد. می‌آموزد كه چگونه با تعهدِ كامل عمل كند. چگونه يكپارچه در خدمت ديگران باشد و در عين حال تعادلِ خويش را نيز حفظ نمايد. به اين ترتيب انسان همچنان كه برای صلح و شادمانی ديگران می‌كوشد، خود نيز در صلح و شادمانی زندگی می‌كند.

 این همان آموزش شخص روشن ضمير(بودا) است‌. هنرزندگی کردن است‌. بودا هرگز هيچ گونه مذهبي يا ايسمی را ايجاد نكرد. هرگز از پيروانش اجرای مراسم یا تشريفات بی‌محتوا و كوركورانه را درخواست نكرد. در عوض به آنها آموخت تا با تجربه مشاهده  حقايق درونی‌، بتوانند طبيعت را نيز به همان صورت ‌واقعی مشاهده كنند.

 بر اثر نادانی‌، انسان غالباً عكس‌العمل‌هايی بروز می‌دهد، كه برای خود و ديگران مضّر است‌، امّا با پرورش بينش و بصيرت‌، بصورت مشاهده واقعيت‌، به همان شكل ‌موجود، انسان از عادتِ واكنش نشان دادن‌، رها می‌شود. هنگامی كه واكنش‌های كوركورانه متوقف گردند، آنگاه شخص توانائی انجام‌عمل‌ صحيح را بدست می‌آورد. عملی كه از ذهنی متعادل و آسوده  ناشی می‌گردد. از ذهنی كه حقيقت را می‌بيند و درك می‌كند، وچنين عملی بدون ترديد، مثبت و خلاق و  مفيد خواهد بود.

 بنابراين لزوم خودشناسی‌ كه پند همه مردمان خردمند است‌، آشكار می‌شود.


انسان نبايد خويشتن را با بهره‌گيری از منطق عقلانی و يا براساس ايده‌ها و نظريه‌ها شناسايی كند. نبايد براساس احساسات و هيجانات و يا اعتقادات و ايمان مذهبی به شناخت خود بپردازد و كوركورانه شنيده‌ها و خوانده‌ها را باور نمايد. چنين شناختی كافی نيست‌. انسان بايد حقيقت را در سطح ‌عملی و تجربی ‌آن به دست آورد. بايد واقعيتی را كه در اين پديده جسمی - ذهنی وجود دارد، مستقيماً تجربه  نمايد. اين تنها روشی است كه  ما را ياری می‌دهد تا از ناپاكی‌ها و درد و رنجمان بيرون آمده و به رهايی برسيم‌.

اين تجربه مستقيم از واقعيت درون خويش  و اين تكنيك خودنگری‌، همان مديتيشن ويپاسانا می‌باشد. در زبان هندی رايج در زمان  بودا ،" پاسانا" به معنای نگاه كردن و ديدن با چشمان باز بود، امّا ويپاسانا به معنای مشاهده هر چيز به شكل واقعی آن است و نه بصورتی كه به نظر می‌آيد. بايد در حقيقت ظاهری رخنه كرد تا به حقيقت نهايی ساختارِ جسم و ذهن رسيد.

 زمانی كه انسان چنين حقيقتی را تجربه می‌كند، می‌آموزد كه واكنش‌های كوركورانه را متوقف سازد و از ايجادِ آلودگی‌های ذهنی جلوگيری نمايد. در اين صورت‌، آلودگی‌های قديمی به طور طبيعی و به مرور پاك می‌شوند و از ميان می‌روند. آنگاه انسان از درد و رنج رها شده ، به شادمانی می‌رسد. در هر دوره آموزش ويپاسانا  سه مرحله تعليم داده می‌شود. اوّل آنكه شخص بايد از هرگونه كردار و گفتاری كه سبب بر هم زدن صلح و آرامش ديگران باشد خودداری نمايد.

هيچكس نمی‌تواند در حالی كه با كردار و گفتارش به افزايش آلودگی‌های ذهنی می‌پردازد، برای رها شدن از اين ناپاكی‌ها تلاش كند. بنابراين اجرای اصول اخلاقی‌، اولين قدم لازم برای اين تمرين است‌. انسان‌، متعهّد می‌شود كه از کشتن‌، دزدی‌، رفتار نادرست جنسی‌، دروغگويی و حرفهای ناهنجار‌، مصرف مسكرات و مواد مخدّر پرهيز كند. با خودداری از انجام چنين اعمالی‌، شخص به ذهن مجال آسودگی می‌دهد تا به كارِ يادگيرى  بپردازد.


مرحله بعدی‌، تسلط يافتن بر ذهن ناآرام و وحشی است‌، كه با تمرين تمركز بر روی نفس انجام می‌گيرد. در اين مرحله‌، انسان سعی می‌كند كه تا حد امكان مدتی طولانی‌، توجه خود را بر نَفَس متمركز سازد. اين كار، تمرين تنفسی یا تنظيم نفس نيست‌. بلكه شخص‌، نفس طبيعی را به همان شكل كه هست مشاهده می‌كند. آنچنان كه وارد می‌شود و آنچنان كه خارج می‌شود. به اين ترتيب‌، ذهن آرامتر شده و از تسلّطِ عوامل ‌منفی و خشن بيرون می‌آيد. همزمان با اين عمل‌، ذهن متمركز شده هوشيار و مو شكاف می‌شود و برای تلاش در راه كسب بصيرت‌، آماده می‌گردد.

 اين مراحل دوگانه‌، يعنی برخورداری از اصول اخلاقی و تسلط بر ذهن‌، ضرورت كامل دارند و مفيدند. امّا بدون بهره‌گيری از مرحله سوّم منجر به سركوبی نفس می‌شوند. در مرحله سوم به كمك پرورش بصيرت و شناخت ‌طبيعت ‌خويش‌، آلودگی‌های ذهنی را می‌زدائيم‌، كه اين همان ويپاسانا است‌. ويپاسانا تجربه حقايق درونی‌، به كمك مشاهده منظم و بی‌غرضانه پديده‌های دائم‌التغيير جسم و ذهن است كه به صورت حس های درونی ظاهر می‌شوند. پاك كردن آلودگی‌های ذهن‌، از طريق ‌مشاهده خويشتن‌، نقطه اوج تعليمات بودا است‌.

 اين تجربه برای همگان عملی است‌. همه انسان‌ها با مشكل درد و رنج روبرو هستند. اين بيماری جهان شمول است و درمانی جهان شمول طلب می‌كند. به درمان‌های فرقه‌ای نيازی ندارد. وقتی كه كسی به خاطرِ خشم در درد و رنج و عذاب است‌، خشم او، بودائی‌، هندی يا مسيحی نیست‌. خشم - خشم است‌. زمانی كه كسی در نتيجه عصبانيت دچار آشفتگی می‌شود، اين آشفتگی مسيحی يا بودائی يا هندو يا اسلامی نيست‌. اين بيماری جهان شمول است و درمان آن نيز بايد جهان شمول باشد.


ويپاسانا چنين درمانی است‌. كسی نمی‌تواند با چنين شيوه‌ای از زندگی‌، كه به صلح و تعادل ديگران احترام می‌گذارد، مخالفت كند. كسی نمی‌تواند با عمل ‌كنترل ذهن مخالف باشد. هيچكس با تقويت بينش و بصيرت نسبت به حقيقت درون‌، كه سبب ‌رهايی ذهن از عوامل منفی می‌شود، مخالف نيست‌. ويپاسانا راه و روشی جهانی است‌.

 مشاهده واقعيت‌، به شكلی كه هست‌، از طريق مشاهده حقيقت درونی است‌، به معنای شناخت خويشتن در سطح تجربی و حقيقی است‌. همچنان كه شخص به تمرين ادامه می‌دهد، از درد و رنجی كه بر اثر آلودگی‌های ذهنی ايجاد شده رها می‌گردد. از حقيقت فاحش و ظاهری و خارجی‌، به حقيقت نهايی جسم و ذهن نفوذ می‌كند. آنگاه از اين مرحله نيز عبور كرده ، حقيقتی را كه ماورای حوزه جسم و ذهن و حيطه محدود نسبيت است‌، تجربه می‌نمايد. به حقيقت ‌رهايی مطلق از همه آلودگی‌ها، ناپاكی‌ها و رنج‌ها می‌رسد. بر اين حقيقت نهايی نمی‌توان نامی نهاد. اين هدف نهايی همه انسان‌ها است‌.

  باشد كه همگی شما به حقيقت ‌نهايی دست يابيد.

 باشد كه همه انسان‌ها از آلودگی‌ها و درد و رنجشان آزاد شوند.

 باشد كه همگی از شادی حقيقی‌، آرامش حقيقی و هماهنگی حقيقی  لذت ببرند.

 باشد كه همه موجودات شاد باشند. 

متن بالا براساس سخنرانی آقای س.  ن.  گويانكا در برن، سوئيس؛ تحت نظر آکادمی بين المللی ويپاسانا در هند تهيه گرديده است.

به کجا چنین شتابان؟

سفرت به خیر اما،!!؟

ازفریدون مشیری

***********

« ـ به کجا چنین شتابان؟»

            گون از نسیم پرسید.

« ـ دل من گرفته زینجا،

            هوس سفر نداری

             ز غبار این بیابان؟»

            « ـ همه آرزویم، اما !!

            چه کنم که بسته پایم. . .»

« ـ به کجا چنین شتابان؟»

            « ـ به هر آن کجا که باشد !

            به جز این سرا، سرایم.»

            « ـ سفرت به خیر اما،

تو و دوستی، خدا را

            چو از این کویر وحشت !

به سلامتی گذشتی،

            به شکوفه‌ها، به باران،

                           برسان سلامِ ما را.»