دو کار سخت در دنیا

دو کار سخت در دنیا

دو کار در این دنیا خیلی سخته.

اول اینکه موضوعی را که در ذهن توست در ذهن دیگری وارد کنی،

دوم پولی را که در جیب دیگری است در جیب خود وارد کنی.

اگر کار اول را خوب انجام دهی معلم هستی،

اگر دومی را خوب انجام دهی بیزنس من و تاجر هستی.

اگر هر دو را بخوبی انجام دهی زن هستی و

اگر هیچ یک از دو کار را نتوانی انجام دهی میشی شوهر

پست ثابت بلاگ

بردرجان به تمنای دل آمدم تا مرا به خانه دوست برساند

واینک بی تابم از تزاحم افکار که فلک به خرمن اندیشه ام سپرده است.

وعشق را دیدم ...به چه زیبایی که در وصف قلم وبیان نیاید

بر دستان مهر ونوازشش تاحجله عیش رفتم....

تا که از خالص شهد جانم مرا کام بخشید

واکنون دل سپرده او شدم وساکن کویش تا مرا به کدامین منزلگاه برساند

بی نیازم از هرکس که باشد

نه سرمایه هایم گرفتنی است که کسان بر او طمع ورزند

ونه نیازهایم خواستنی که در وسع آدمیان باشد.

بوده ام ،هستم واین بار خواهم بود تا ابد برای نظاره حضور هستی .

آنقدر که کاینات در پیشگاهم به سجده در افتد

آخر من اشرف مخلوقاتم و حق ـ این اعتبار را برای آدمی محفوظ داشته است.

آنچه را برایتان می گویم دیگران هم گفته اندشاید در قالبی دیگر

وشایسته تر ولکن نظرگاه اندیشه تان را در تمنا به انتظار

می نشینم تا مروری بر نیمه دیگر وجودم کرده باشم

یادتان باشد

در این آوردگاه پای هیچ دشمنی درمیان نیست

وهدف درک وفهم زندگی در حیات معقول است

قبل از ورود

به اشک وفا وضوی چشم نمایید

وبه شوق حضور اعاده آداب

که مارا با احدی سر جنگ وستیز نیست.

خوش آمدید خوش آمدید خوش آمدید

خوردن و گفتن و خوابيدن به روايت بهلول

خوردن و گفتن و خوابيدن به روايت بهلول

 

آورده‌اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او

 شيخ احوال بهلول را پرسيد.

گفتند او مردي ديوانه است.

 گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است.

پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد.

 بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي.

فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري..

 بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟

عرض كرد اول «بسم‌الله» مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه كوچك برمي‌دارم،

به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته

 مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم

و هر لقمه كه مي‌خورم «بسم‌الله» مي‌گويم و

 در اول و آخر دست مي‌شويم..


بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق

 باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را

 نمي‌داني و به راه خود رفت.

مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست

 از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به

 او رسيد.

 بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند.

 بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را

مي‌داني؟ عرض كرد آري.

بهلول پرسيد چگونه سخن مي‌گويي؟

 عرض كرد سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم

 و خلق را به خدا و رسول دعوت

مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم

 ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق

به آداب كلام داشت بيان كرد.

بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني.. پس برخاست

و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند

 يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت

مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او

رفت تا به او رسيد.

بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن

 خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟

 عرض كرد آري.

بهلول فرمود چگونه مي‌خوابي؟

عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم

 داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه

آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان كرد.

بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد

 دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ

نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز.

بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.

بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است

و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه

حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد

 و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً !

 و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست

باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا

بيهوده و هرزه بود. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد.

 پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد.

 و در خواب اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت

خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد

ثروتمند واقغی

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمندتر هم هست؟


در جواب گفت: بله فقط یک نفر. پرسیدن کی؟

 

در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره

 اخراج شدم و تازه اندیشه‌ی طراحی مایکروسافت

 رو توی ذهنم پی ریزی می‌کردم، در فرودگاهی

در نیویورک قبل از پرواز، چشمم به این

نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه

خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم

که روزنامه رو بخرم دیدم که پول

خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک

 پسربچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی

این نگاه پر توجه من رو دید گفت

 این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت

بردار برای خودت.

گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت

 برای خودت بخشیدمش برای خودت.


سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه

 و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد

دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز

همون بچه بهم گفت

 این مجله رو بردار برا خودت،

 گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه

 بهم بخشیدی. هر کسی میاد اینجا دچار

این مسئله میشه بهش میبخشی؟!

پسره گفت آره من دلم میخواد

 ببخشم از سود خودمه که میبخشم.

به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده

 که میگم خدایا

این بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه.


زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم

این فرد رو پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم.

گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که

برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه

میفروخت رو پیدا کنید. یک ماه و نیم مطالعه

 کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته

 که الان دربان یک سالن تئاتره.

خلاصه دعوتش کردن اداره.

ازش پرسیدم من رو میشناسی. گفت بله،

جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید

که دنیا میشناسدتون.

سالها پیش زمانی که تو پسربچه بودی و روزنامه

 میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم.

گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود.

گفتم میدونی چه کارت دارم،

میخوام اون محبتی که به من کردی رو جبران کنم.

گفت که چطوری؟

گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم.


( بیل گیتس میگه

 خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)

پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟

گفتم هرچی که بخوای.

گفت هر چی بخوام؟

گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم.

من به 50 کشور آفریقایی وام دادم

به اندازه تمام اونا به تو میبخشم.

گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی.

پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟

پسره سیاه پوست گفت که:

 فرق من با تو در اینه که من در

 اوج نداشتنم به تو بخشیدم

 ولی تو در اوج داشتنت

میخوای به من ببخشی

 و این چیزی رو جبران نمیکنه.

بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم

 ثروتمندتر از من کسی نیست

جز این جوان 32 ساله سیاه پوست.

شیعیان ما سه گروه هستند

حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمود:

**********************

شیعیان ما سه گروه هستند
 

گروهي كه خود را با انتساب به ما

آبرو و زينت مي دهد

و گروهي كه از طريق منسوب كردن

 خويش به ما امرار معاش مي نمايند

 و گروهي كه از ما هستند و كارشان براي

  ما است، به امن ما در امانند و به ترس ما

  ترسانند، زياده گو و افشا كننده اسرار

 نيستند، تهي و خودنما نيستند، اگر غايب

  شوند كسي دنبال آنها نمي گردد و اگر

  حاضر باشند كسي به آنها اعتنايي نمي

 كند، آنان چراغهاي هدايتند.

  (مشكاه الانوار في غرر الخبار، باب دوم، فصل اول، در صفات شيعه)-

)-

خدايت رحمت كند ،مولانا

خدايت رحمت كند ،مولانا

 

***************

............

نه مرادم نه مریدم

نه پیامم نه کلامم

نه سلامم نه علیکم

نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم

نه حقیرم

نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم نه بهشتم

چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم....

گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویــم

تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را

آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی

خودِ تو جان جهانی

گر نهانـی و عیانـی

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی

تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند

که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی

نه که چون آب در اندام سَبوئی

.......

.......

...

..

.

پاییز زیبا

هنر زندگی

هنر زندگی : مراقبه ويپاسانا


  ما همگی در جستجوی آرامش و هماهنگی هستيم‌، زيرا كمبودشان را در زندگی احساس می‌كنِيم‌. همه ما گهگاه در زندگی اضطراب‌، آشفتگی‌، آزردگی‌، ناهماهنگی و درد و رنج را تجربه می‌كنيم‌ و آنگاه كه شخص بر اثر آشفتگی و اضطراب‌، دچار رنج است‌، نمی‌تواند اين رنج را به خويشتن محدود نمايد، بلكه درد و رنجش را به ديگران نيز منتقل می‌كند و اين اضطراب در فضای پيرامون او منتشر می‌شود. و هر كس كه با او در تماس باشد، دچار رنج و آشفتگی خواهد شد. بدون شك اين روش درستی برای زندگی كردن نيست‌.

 انسان بايد با خويشتن و نيز با ديگران در صلح و آرامش باشد. به هر حال انسان موجودی اجتماعی است و ناچار بايد در اجتماع زندگی كند. با مردم زندگی كند و با آنها در ارتباط باشد.

چگونه می‌توانيم در صلح و آرامش زندگی كنيم‌؟ چگونه می‌توانيم تعادل درونی خود را حفظ نمائيم و در پيرامون خويش تعادل و هماهنگی ايجاد کنيم تا ديگران نيز بتوانند در صلح و آرامش و تعادل به سر برند؟

 عوامل منفی چگونه در ذهن ايجاد می‌شوند؟ با بررسی‌های پياپی‌، روشن شده ، زمانی كه رفتارِ ديگران مطابق ميلمان نيست و يا پيش‌آمدها موافق طبع ما اتفاق نمی‌افتند، ناراحت و افسرده می‌شويم‌. وقتی كه ناخواسته‌ها پيش می‌آيند، دچار تنش می‌شويم و زمانی كه خواسته‌ها اتفاق نمی‌افتند و موانعی بر سر راه ما وجود دارند، بار ديگر تنش و هيجان وجودمان را در خود می‌گيرد و درونمان بسته و گره خورده می‌شود


در سراسر زندگی‌، همواره ناخواسته‌ها اتفاق می‌افتند. خواسته‌ها نيز گاه روی می‌دهند و گاه پيش نمی‌آيند. جريان واكنش ‌دائمی انسان به اين مسائل‌، گره‌های عصبی را بوجود می‌آورد و اين گره‌ها، كل ساختارِ جسمانى و ذهنی انسان را تحت فشار قرار می‌دهند و ذهن را از عوامل منفی لبريز می‌كنند. در نتيجه‌، زندگی به عذاب و مصيبت تبديل می‌شود.

 حال‌، يک روش ‌حل مشكل آنست كه از بروز حوادث  نامطلوب در زندگی جلوگيری كنيم‌، بطوريكه همه چيز دقيقاً مطابق خواسته‌ها و اميالمان اتفاق بيفتد. برای اينكار بايد قدرتی آنچنانی بدست آوريم و يا آنكه به هنگام نياز، شخصی قدرتمند به كمكمان بيايد تا هيچ ناخواسته‌ای روی ندهد و همگی خواسته‌هامان عملی شوند. امّا چنين چيزی ممكن نيست‌.

هيچ كس در اين جهان وجود ندارد كه بتواند به تمامی آرزوهايش برسد و در تمام طول عمر، همگى رويدادها مطابق ميل او باشند و هرگز ناخواسته‌ای برايش اتفاق نيفتد. حال اين سئوال پيش می‌آيد كه‌: چگونه می‌توان به هنگام برخورد با ناخواسته‌ها از عكس‌العمل‌های  كوركورانه اجتناب كرد؟ چگونه می‌توان از ايجادِ تنش جلوگيری نمود؟ چگونه می‌توان در مقابل ‌عوامل ‌نامطلوب‌، آرامش و توازن خويش را حفظ كرد؟


در روزگاران گذشته در كشور هندوستان و ساير كشورها، مردم ‌دانا و روحانيون‌، اين مسئله را مورد بررسی قرار دادند. موضوع ‌درد و رنج انسان را مطالعه كردند و برای آن راه ‌حلی يافتند: زمانی كه برای شخص ناخواسته‌ای پيش می‌آيد و انسان با ايجادِ خشم‌، ترس يا هر نوع منفی‌گرايی ديگر، نسبت به آن موضوع واكنش نشان می‌دهد، در چنين وضعيتی‌، بايد هر چه سريع ‌تر توجه خود را به موضوع ديگری معطوف نمايد. مثلاً برخيزد، ليوانی آب بنوشد. تا با اين عمل‌، مانع تكثير و افزايش ‌خشم شده و از آن حال بيرون بيايد. يا آنكه به شمارش اعداد  بپردازد. يك‌، دو، سه‌، چهار ....  يا آنكه كلمه يا جمله‌ای را تكرار كند. يعنى ذكر، مانترا، نام حق يا شخصی روحانی را كه به او اعتقاد دارد، تكرار نمايد.

در اين حال ذهن منحرف شده و انسان تا حدودی از چنگ افكار منفی و خشم رها می‌شود،اين كارها موثر واقع می‌شد و نتيجه می‌داد. هنوز هم نتيجه می‌دهد. با چنين تمرينی‌، ذهن از آشفتگی رها می‌شود امّا در حقيقت‌، اين عمل تنها در سطح ‌آگاه ذهن موثر می‌افتد. يعنی با منحرف كردن توجه‌، عوامل ‌منفی را به سطوح ناخودآگاه ذهن سوق می‌دهيم و در آنجا همچنان به توليد و  تكثير ناپاكی‌ها می‌پردازيم‌.

 در اين حال‌، در سطوح بيرونی‌، لايه‌ای از آرامش و تعادل ايجاد می‌شود امّا در اعماق ‌ذهن‌، آتشفشان خاموشی از منفی ‌گرايی‌های سركوب شده وجود دارد كه دير يا زود فوران كرده ، با شدت منفجر خواهد شد. افراد ديگری در جستجو و شناخت حقيقت درونی‌، گامی فراتر نهادند و با تجربه واقعيت ‌مربوط به جسم و ذهن خويش‌، متوجه شدند كه منحرف كردن توجه‌، تنها سبب گريز از مسئله می‌شود. فرار، يك راه حل بشمار نمی‌آيد، بلكه بايد با مشكل روبرو شد. هرگاه كه عوامل منفی در ذهن پديدار شوند، بايد آنها را مشاهده كرد. بايد با آنها رو در رو قرار گرفت‌. به محض آنكه عوامل منفی ‌ذهن را مشاهده كنيد، قدرتشان را از دست می‌دهند و از ميان می‌روند. ريشه‌كن می‌شوند.


اين راه حل بسيار خوبی است‌. مانع از افراط و تفريط می‌شود. يعنی از سركوب كردن‌عوامل‌، يا آزاد گذاشتن آنها، هر دو جلوگيری می‌كنيم‌. انتقال عوامل منفی به ضمير ناخودآگاه‌، آنها را از ميان نمی‌برد. ابرازِ اين گونه احساسات به صورت گفتار و كردار نيز مشكلات بيشتری را ايجاد می‌كنند. امّا اگر انسان بتواند تنها به مشاهده آنها بپردازد، آن وقت ناپاكی‌ها از ميان خواهند رفت و هر عامل منفی كه از ميان برداشته شود، از قيد آن خلاص می‌شويم‌.

 اين راه حل بسِيار جالبی است‌، امّا آيا به راستی عملی نيز هست‌؟ آیا يك انسان عادی می‌تواند به آسانی با عوامل منفی روبرو شود؟ هنگامی كه خشم بروز می‌كند آنچنان به سرعت مغلوب آن می‌شويم كه مجال توجه به خشم را پيدا نمی‌كنيم‌. آن وقت تحت تاثير آن‌، مرتكب اعمالی می‌شويم و يا  حرف‌هايی می‌زنيم كه سبب آزار خود و ديگران می‌گرديم و وقتی كه خشم فروكش می‌كند، به گريه و زاری و توبه پرداخته‌، از خدا و آن شخص رنجيده‌، طلب بخشايش می‌كنيم و به رفتار اشتباه خود اعتراف می‌نمائيم‌. امّا بار ديگر، زمانی كه در موقعيت مشابهی قرار می‌گيريم‌، مجدداً به همان صورت ‌قبل واكنش نشان می‌دهيم‌. بنابراين تاسف دردی را دوا نمی‌كند.

 مشكل در آن است كه ما از زمان شروع فعاليت ‌ناپاكی‌های ذهن بی‌خبريم‌. اين عوامل‌، در لايه‌های زيرين و عميق ناخودآگاه ‌ذهن‌، شروع به فعاليت می‌كنند و هنگامی كه  به ضميرِ خودآگاه می‌رسند، دارای آنچنان قدرتی هستند كه شخص مغلوبشان می‌شود بطوريكه قادر به مشاهده آنها نخواهد بود.


 در اين صورت بايد يك منشی خصوصی داشته باشيم‌، تا به محض شروع ‌عصبانيت‌، به ما بگويد: آقا توجه كن‌، خشم دارد می‌آيد! و از آنجائی كه ما از زمان شروع عصبانیت بی‌خبر هستيم‌، بايد سه منشی داشته باشيم كه در سه نوبت به ما خدمت كنند! حالا باز فرض می‌كنيم كه از نظر مالی مشكلى نداشته باشيم .

 در اين صورت هم ‌، باز به محض‌ شروع ‌عصبانيت‌، منشی خواهد گفت‌: اوه آقا، نگاه كنيد عصبانيت شروع شده‌!  اولين واكنش ما آنست كه كشيده‌ای به صورتش زده وبه او بد و بيراه بگوئيم  "احمق فكر می‌كنی  برای آن پول می‌گيری كه اينها را به من ياد بدهی‌؟" در چنين حالتی‌، آنچنان تحت تاثير خشم قرار داريم كه هر نصيحتی بی‌فايده است‌.

 حالا حتی اگر فرضاً عقل بر ما حاكم شود و منشی خود را سيلی نزنيم‌، و در عوض از او تشكر كنيم‌، نوبت نشستن و نگاه كردن به خشم می‌رسد! امّا آيا چنين چيزی ممكن است‌؟ به محض آنكه چشممان را ببنديم ، به خشم توجه كنيم و به آن نگاه كنيم‌، موضوع و موردِ ايجادِ خشم به ذهنمان می‌رسد. شخص یا موردی كه سبب‌ عصبانيت ‌ما شده‌، به ذهنمان می‌آيد. در اين صورت ديگر به خشم نگاه نمی‌كنيم بلكه فقط عوامل خارجی را كه موجب احساس خشم شده‌اند می‌بينيم‌. كه اين عوامل باز هم سبب ‌افزايش خشم ما ميگردند

 اين هم راه ‌حل ‌صحيحی نيست‌. مشاهده هيجانات منفی كه به صورت انتزاعی و مجرّد هستند، بدون دخالت دادن عوامل ايجاد كننده آنها، بسيار مشكل است‌. با وجود اين‌، آن كس كه به حقيقت نهايی رسيد، راه ‌حل واقعی را نيز بدست آورد. وی كشف كرد كه هرگاه نوعی آلودگی و ناپاكی در ذهن ايجاد شود، همزمان با آن دو نوع تغيير جسمانی نيز روی می‌دهد. اولين تغيير آن است كه نفس ريتم ‌طبيعی ‌خود را از دست می‌دهد. يعنی با ايجادِ عوامل ‌منفی در ذهن‌، نفس تند و خشن می‌شود كه مشاهده چنين تغييری آسان است‌.


در سطوحی ظريف ‌تر، نوعی عكس‌العمل ‌بيوشيمياِيی نيز صورت می‌گيرد و حس‌هايی در بدن بوجود می‌آيند. هر نوع آلودگی ذهنی‌، سبب ‌ايجادِ نوعی حس درونی‌، در قسمت‌های مختلف بدن می‌گردد.

 اين راه حل عملی است‌. برای يک فرد عادی مشاهده آلودگی‌های ذهنی مانند ترس‌، خشم يا شهوت غيرممکن است‌، امّا با آموزش و تمرين صحيح، مشاهده تنفس و حس‌های جسمانی برای  شخص آسان می‌شود و اين تغييرات  دوگانه‌، با آلودگی‌های ذهنی ارتباط مستقيم دارند.

تنفس و حس‌های جسمانی‌، به دو صورت مفيد واقع می‌شوند. اوّل آنكه به صورت منشی خصوصی عمل می‌كنند، يعنی به مجرّد آنكه آلودگی ذهنی ايجاد شود، نفس حالت طبيعی خود را از دست می‌دهد. فريادش بلند می‌شود كه‌: نگاه كن اشكالی پيش آمده‌! در اين حال ديگر نمی‌توانيم او را سيلی بزنيم‌، بايد اخطار او را بپذيريم‌. حس‌های جسمانی دیگر نيز به همين ترتيب ما را آگاه می‌كنند. آنوقت با اين آگاهی‌، به مشاهده تنفس و حس‌های جسمانی می‌پردازيم و متوجه می‌شويم كه با اين عمل‌، آلودگی‌های ذهنی به سرعت از ميان می‌روند.

 اين پديده جسمی - ذهنی مانند سكه‌ای دو رويه است‌. در يك روی سكه‌، افكار و هيجاناتی كه در ذهن ايجاد می‌شوند، قرار دارند و در آن سوی ديگر سکه‌، تنفس و حس‌های جسمانی قرار گرفته‌اند. هر نوع فكر یا هيجان و هر نوع آلودگی ذهنی‌، همزمان‌، در تنفس و حس‌های جسمانی ما اثر می‌گذارند. به اين ترتيب با مشاهده تنفس و حس‌های جسمانی‌، در واقع به مشاهده آلودگی‌های ذهنی می‌پردازيم ‌و به جای فرار از حقيقت‌، با واقعيت به همان شكل موجود روبرو می‌شويم‌. آنگاه می‌بينيم كه اين ناپاكی‌ها قدرت خود را از دست می‌دهند و ديگر نمی‌توانند مانند گذشته بر ما غلبه كنند و اگر در اين كار مداومت نشان بدهيم‌، ناپاكی‌ها بکلی محو می‌شوند و ما به صلح و شادمانی دست می‌یابيم‌


به اينترتيب‌، روش خودنگری‌، واقعيت را از هر دو جنبه بيرونی و درونی آن به ما نشان می‌دهد. در گذشته با چشم باز، به عوامل بيرونی نگاه می‌كرديم و از حقيقت درونی غافل بوديم‌. هميشه علل ‌خشنودی خويش را در بيرون جستجو می‌كرديم و از واقعيت‌های درونی بی‌خبر بوديم و هرگز نمی‌دانستيم كه علت درد و رنج در درون خود ما است‌. درد و رنج بر اثر واكنش‌های كوركورانه‌، نسبت به حس‌های خوش و ناخوش ايجاد می‌شود.

 اكنون به كمك آموزش می‌توانيم روی ديگر سكه را مشاهده كنيم‌. می‌توانيم در عين حال از تنفس خود و نيز از آنچه كه در درونمان می‌گذرد آگاه شويم‌. ياد می‌گيريم كه بدون از دست دادن ‌تعادل ذهن‌، نفس يا حس‌های جسمانی ديگر را شاهد باشيم‌. در اين هنگام‌، ديگر واكنش نشان نمی‌دهيم و به درد و رنج خود نمی‌افزائيم‌. در عوض به آلودگی‌های ذهن فرصت می‌دهيم تا آشكار شده و سپس از ميان بروند.

 هر قدر شخص اين تكنيك را بيشتر تمرين كند، با سرعت بيشتری از منفی‌گرايی‌های ذهن آزاد می‌شود. به تدريج ذهن از ناپاكی‌ها  رها شده ، به خلوص و پاكی می‌رسد. يك ذهن پاك‌، همواره لبريز از عشق پاک‌، شفقت، مهرو محبت ، عشق بدون خودخواهی‌، نسبت به دیگران است‌. يك ذهن پاك‌، نسبت به شكست‌ها و رنج‌های ديگران همدردی دارد و از موفقيت‌ها و شادمانی‌های آنها خرسند می‌شود و در مقابل هر نوع موقعيتی‌، تعادل و توازن ‌خويش را حفظ می‌كند.

 زمانی كه كسی به اين مرحله برسد، الگوهایِ کلیِ زندگيش تغيير می‌كنند. ديگر ممكن نيست كه با گفتار يا كردارش باعث بر هم زدن آرامش و شادی ديگران شود. در عوض با ذهنی متعادل‌، نه تنها خود به آرامشِ درونی می‌رسد، بلكه به آرامش ديگران نيز كمك می‌كند و فضای پيرامون او از صلح و هماهنگی لبريز می‌گردد و اين چنين‌، ديگران را نيز تحت تاثير قرار می‌دهد.


با فراگيری حفظِ تعادل در مقابلِ ‌تجربه‌هایِ درونی‌، انسان می‌آموزد تا عدم وابستگی را در مقابله با شرايط بيرونی نيز در خود پرورش دهد، امّا اين عدم وابستگی به معنای فرار يا بی‌تفاوتی نسبت به مسائل دنيوی به حساب نمی‌آيد. يك مراقبه‌گر ويپاسانا، نسبت به رنج‌های ديگران حساس‌تر شده و نهايت سعی خود را برای تسكينِ آلام آنان به كار می‌برد. در اين راه وی نه با ذهنی آشفته‌، كه با ذهنی لبريز از مهر و شفقت و توازن عمل می‌كند. او عدم دلبستگی معنوی را می‌آموزد. می‌آموزد كه چگونه با تعهدِ كامل عمل كند. چگونه يكپارچه در خدمت ديگران باشد و در عين حال تعادلِ خويش را نيز حفظ نمايد. به اين ترتيب انسان همچنان كه برای صلح و شادمانی ديگران می‌كوشد، خود نيز در صلح و شادمانی زندگی می‌كند.

 این همان آموزش شخص روشن ضمير(بودا) است‌. هنرزندگی کردن است‌. بودا هرگز هيچ گونه مذهبي يا ايسمی را ايجاد نكرد. هرگز از پيروانش اجرای مراسم یا تشريفات بی‌محتوا و كوركورانه را درخواست نكرد. در عوض به آنها آموخت تا با تجربه مشاهده  حقايق درونی‌، بتوانند طبيعت را نيز به همان صورت ‌واقعی مشاهده كنند.

 بر اثر نادانی‌، انسان غالباً عكس‌العمل‌هايی بروز می‌دهد، كه برای خود و ديگران مضّر است‌، امّا با پرورش بينش و بصيرت‌، بصورت مشاهده واقعيت‌، به همان شكل ‌موجود، انسان از عادتِ واكنش نشان دادن‌، رها می‌شود. هنگامی كه واكنش‌های كوركورانه متوقف گردند، آنگاه شخص توانائی انجام‌عمل‌ صحيح را بدست می‌آورد. عملی كه از ذهنی متعادل و آسوده  ناشی می‌گردد. از ذهنی كه حقيقت را می‌بيند و درك می‌كند، وچنين عملی بدون ترديد، مثبت و خلاق و  مفيد خواهد بود.

 بنابراين لزوم خودشناسی‌ كه پند همه مردمان خردمند است‌، آشكار می‌شود.


انسان نبايد خويشتن را با بهره‌گيری از منطق عقلانی و يا براساس ايده‌ها و نظريه‌ها شناسايی كند. نبايد براساس احساسات و هيجانات و يا اعتقادات و ايمان مذهبی به شناخت خود بپردازد و كوركورانه شنيده‌ها و خوانده‌ها را باور نمايد. چنين شناختی كافی نيست‌. انسان بايد حقيقت را در سطح ‌عملی و تجربی ‌آن به دست آورد. بايد واقعيتی را كه در اين پديده جسمی - ذهنی وجود دارد، مستقيماً تجربه  نمايد. اين تنها روشی است كه  ما را ياری می‌دهد تا از ناپاكی‌ها و درد و رنجمان بيرون آمده و به رهايی برسيم‌.

اين تجربه مستقيم از واقعيت درون خويش  و اين تكنيك خودنگری‌، همان مديتيشن ويپاسانا می‌باشد. در زبان هندی رايج در زمان  بودا ،" پاسانا" به معنای نگاه كردن و ديدن با چشمان باز بود، امّا ويپاسانا به معنای مشاهده هر چيز به شكل واقعی آن است و نه بصورتی كه به نظر می‌آيد. بايد در حقيقت ظاهری رخنه كرد تا به حقيقت نهايی ساختارِ جسم و ذهن رسيد.

 زمانی كه انسان چنين حقيقتی را تجربه می‌كند، می‌آموزد كه واكنش‌های كوركورانه را متوقف سازد و از ايجادِ آلودگی‌های ذهنی جلوگيری نمايد. در اين صورت‌، آلودگی‌های قديمی به طور طبيعی و به مرور پاك می‌شوند و از ميان می‌روند. آنگاه انسان از درد و رنج رها شده ، به شادمانی می‌رسد. در هر دوره آموزش ويپاسانا  سه مرحله تعليم داده می‌شود. اوّل آنكه شخص بايد از هرگونه كردار و گفتاری كه سبب بر هم زدن صلح و آرامش ديگران باشد خودداری نمايد.

هيچكس نمی‌تواند در حالی كه با كردار و گفتارش به افزايش آلودگی‌های ذهنی می‌پردازد، برای رها شدن از اين ناپاكی‌ها تلاش كند. بنابراين اجرای اصول اخلاقی‌، اولين قدم لازم برای اين تمرين است‌. انسان‌، متعهّد می‌شود كه از کشتن‌، دزدی‌، رفتار نادرست جنسی‌، دروغگويی و حرفهای ناهنجار‌، مصرف مسكرات و مواد مخدّر پرهيز كند. با خودداری از انجام چنين اعمالی‌، شخص به ذهن مجال آسودگی می‌دهد تا به كارِ يادگيرى  بپردازد.


مرحله بعدی‌، تسلط يافتن بر ذهن ناآرام و وحشی است‌، كه با تمرين تمركز بر روی نفس انجام می‌گيرد. در اين مرحله‌، انسان سعی می‌كند كه تا حد امكان مدتی طولانی‌، توجه خود را بر نَفَس متمركز سازد. اين كار، تمرين تنفسی یا تنظيم نفس نيست‌. بلكه شخص‌، نفس طبيعی را به همان شكل كه هست مشاهده می‌كند. آنچنان كه وارد می‌شود و آنچنان كه خارج می‌شود. به اين ترتيب‌، ذهن آرامتر شده و از تسلّطِ عوامل ‌منفی و خشن بيرون می‌آيد. همزمان با اين عمل‌، ذهن متمركز شده هوشيار و مو شكاف می‌شود و برای تلاش در راه كسب بصيرت‌، آماده می‌گردد.

 اين مراحل دوگانه‌، يعنی برخورداری از اصول اخلاقی و تسلط بر ذهن‌، ضرورت كامل دارند و مفيدند. امّا بدون بهره‌گيری از مرحله سوّم منجر به سركوبی نفس می‌شوند. در مرحله سوم به كمك پرورش بصيرت و شناخت ‌طبيعت ‌خويش‌، آلودگی‌های ذهنی را می‌زدائيم‌، كه اين همان ويپاسانا است‌. ويپاسانا تجربه حقايق درونی‌، به كمك مشاهده منظم و بی‌غرضانه پديده‌های دائم‌التغيير جسم و ذهن است كه به صورت حس های درونی ظاهر می‌شوند. پاك كردن آلودگی‌های ذهن‌، از طريق ‌مشاهده خويشتن‌، نقطه اوج تعليمات بودا است‌.

 اين تجربه برای همگان عملی است‌. همه انسان‌ها با مشكل درد و رنج روبرو هستند. اين بيماری جهان شمول است و درمانی جهان شمول طلب می‌كند. به درمان‌های فرقه‌ای نيازی ندارد. وقتی كه كسی به خاطرِ خشم در درد و رنج و عذاب است‌، خشم او، بودائی‌، هندی يا مسيحی نیست‌. خشم - خشم است‌. زمانی كه كسی در نتيجه عصبانيت دچار آشفتگی می‌شود، اين آشفتگی مسيحی يا بودائی يا هندو يا اسلامی نيست‌. اين بيماری جهان شمول است و درمان آن نيز بايد جهان شمول باشد.


ويپاسانا چنين درمانی است‌. كسی نمی‌تواند با چنين شيوه‌ای از زندگی‌، كه به صلح و تعادل ديگران احترام می‌گذارد، مخالفت كند. كسی نمی‌تواند با عمل ‌كنترل ذهن مخالف باشد. هيچكس با تقويت بينش و بصيرت نسبت به حقيقت درون‌، كه سبب ‌رهايی ذهن از عوامل منفی می‌شود، مخالف نيست‌. ويپاسانا راه و روشی جهانی است‌.

 مشاهده واقعيت‌، به شكلی كه هست‌، از طريق مشاهده حقيقت درونی است‌، به معنای شناخت خويشتن در سطح تجربی و حقيقی است‌. همچنان كه شخص به تمرين ادامه می‌دهد، از درد و رنجی كه بر اثر آلودگی‌های ذهنی ايجاد شده رها می‌گردد. از حقيقت فاحش و ظاهری و خارجی‌، به حقيقت نهايی جسم و ذهن نفوذ می‌كند. آنگاه از اين مرحله نيز عبور كرده ، حقيقتی را كه ماورای حوزه جسم و ذهن و حيطه محدود نسبيت است‌، تجربه می‌نمايد. به حقيقت ‌رهايی مطلق از همه آلودگی‌ها، ناپاكی‌ها و رنج‌ها می‌رسد. بر اين حقيقت نهايی نمی‌توان نامی نهاد. اين هدف نهايی همه انسان‌ها است‌.

  باشد كه همگی شما به حقيقت ‌نهايی دست يابيد.

 باشد كه همه انسان‌ها از آلودگی‌ها و درد و رنجشان آزاد شوند.

 باشد كه همگی از شادی حقيقی‌، آرامش حقيقی و هماهنگی حقيقی  لذت ببرند.

 باشد كه همه موجودات شاد باشند. 


متن بالا براساس سخنرانی آقای س‌.  ن‌.  گويانكا در برن‌، سوئيس؛ تحت نظر آکادمی بين المللی ويپاسانا در هند تهيه گرديده است‌.