عشق و کامرانی
عشق و کامرانی
********************
بسوز ای دلِ مسکین، ز ناتوانیِ خویش
بساز با سرِسودایِ زندگانی يِ خویش
گمان برم که ترا عقل، نابکار افتاد
که غرقة ي مِیِ عشقی و دارِ فانی يِ خویش
عَنان ز کف بنهادی!، غلامِ شاهانی !؟
اسیر غمزة يِ میلی و یارِ نانی يِ خویش
مران تو اسبِ بلا را به بیشه زارِ هوا
که مُنفَعِل شوی از اسب و اسب رانی يِ خویش
به باغ معرفتِ حق تو دعوتی، امّا
لگامِ نفس، به تسلیمِ میل آنی يِ خویش
تو مرغِ باغِ خدایی و همرهِ سیمرغ
مباد آنکه شوی صیدِ دامِ جانی يِ خویش
برآر تیغِ وفا، از نیام و دل هشدار
بگیر جان ز کفِ عشق و کامرانی يِ خویش
تو روی دل به ســویِ آسمــان بنِه، سیّد
که تا جدا شوی از جسم و جان کانی يِ خویش
+ نوشته شده در شانزدهم فروردین ۱۳۸۹ ساعت توسط سید محمد شجاعی - معمار وآرشیتکت
|
سید محمد شجاعی (سید پردیس)