از تولد تا یک سالگی
حلقـهِ گمشـده
(به مناسبت تولد فرزندم سیده سهیلا در 16 شعبان 1430)
مصادف با17 مرداد 1388
حلقـه یِ گمشـده ی زنـدگـی ام پیدا شـد
این دل نازک عاشـق کُشم از هـم وا شد
لطف حـق جـام بلورِ جَم و جان اهـدا کرد
پرتـو یـوسف کنعـان به روانــم جـا شد
زیـن عمـل راحتـی روح شـد ارزانـی مـا
نفس بدخـواه زمـان منفعـل و رسـوا شد
دوش مـا بـار امـانت ببــرَد تا بـرِ دوست
فـرصتِ ایـن هنـــر از قایلـه اعــدا شد
جان ز تنهاییِ این کهنـه سرا پـر زد و رفت
در فضـای ملکـوت هم نفس صحـرا شد
عطـر پیـراهـن دُردانــه بـه آفـاق رسیـد
گـوهـر ناب نهـان در صــدف اعـلا شد
زندگـی حـال و هـوای دِگری پیشـه نمود
صـد سبد مایـده هم هدیـه آن رعنـا شد
هر طرف می نگرم شور و نشاط است مرا
حامی و حافظ او فاطمـه زهـرا (س) شد
بلبـلان چمـن زندگـی سـرزنـده و مست
شمع و پـروانـه قریـن گل بـی همتـا شد
ماه ذی القعـده به تاریـخ نشان کن سید
هدیه نیمه شعبان به تو ، سُ- هیلا شد
**************
واينك براي جشن يك سالگي اش سرودم
(به مناسبت جشن يك سالگي فرزندم سیده سهیلا در 16 شعبان 1431)
مصادف با6 مرداد 1389
*****************
يك سال از طلوع سهيلاي من گذشت
عطر حبيب در برِ ليلاي من نشست
يك ساله شد رسول تن خاكي ام زمهر
چون روح در روان من خسته تن نشست
شاخ وجودم از بنِ ايمان جوانه زد
گلبرگ زندگي به تماشاي من نشست
كانون زندگي همه پُر شد ز بركتَش
باري هبوط نور به اين انجمن نشست
آن لاله رخ كه سرديِ باد خزان نديد
در پرده يِ ملاطفت اهل فن نشست
در وجه ماسوا همه راي ونظر خداست
در صورتِ حقِ پدري پاره تن نشست
ترسم ز چشم خيره ي مخلوق تنگ بين
بايد به پاي ديدن اين خوب تن نشست
هر چند صد اشاره به دل مي شود ،مگو
بايد براي حفظ وطن در وطن نشست
پروانه وار گِرد وجودش در احتضار
همچون گلي كه در بر شمع وخُتن نشست
از اوست هر چه هست و همه مُرتجِع به اوست
بار اماتتي كه بر اين دوش وتن نشست
اين شادي يِ رها شده از دامن جميل
در هفت آسمان وزمين وزمَن نشست
جز شكروبندگي نسَزَد كردگار را
از اين تنعمي كه به كام ودهن نشست
از حق طلب كنم كه اگر رخصتي شود
بادا مرا كه نزد ثمين وثمَن نشست
ما سر به رازو مهر طبيعت سپرده ايم
بايد در انتظار حضرت خضرالوَطَن نشست
سيّد : به نيل مصر رها گشت كودكي!
تا آنكه او بلند شد و،بر اهرمن نشست!
برای کارنامه درسی عشق زندگی( دخترم سهیلا)
دختر خوب من ، ای زَمزمِ پاکیزه نهاد
از من ای جان پدر" زنده واحسن" به تو باد
تویی در گلشن بابا که، گل سرسبدی
عاری از آفت وکَس از تو ندیده است بدی
ادب ومعرفتت، هست ترا حسن وکمال
همت وسعی وتلاشت، همه بر طبقِ روال
مهربانی وفروتن، تو در آفاق و فرود
مایه زندگی ات، برگی از اعماق وجود
چون گهر جلوه گری می کنی و، بذلِ وفا
اهلِ دل باشی وبا جامعه درصلح وصفا
آنچه آرامش جان می دهدم، جان پدر
شهدِ آن است که عمرم نشده از تو هدَر
می روی تا که کنی، در طلب علم تلاش
علم نافع بود، اداب وادب، غیرِ معاش
افتخارم به تو شد چون که شنیدم خبری
خبرم هست که در مدرسه از عُمده سَری
نمراتَت چو ستاره ، بدَرخشید همه جا
به، چه خوشبخت بود ، هرکه رفیق است ترا
جان بابا به تو می نازم و، بشنو تو زمن
بر توباد جَهدِ در آبادی ی اندیشه وتن
چون که بازار جهان، عرصه داد وستد است
منفعت آن بَرَد ای جان که تجارت بلد است
عمر وجان تو همی ثروت و دست مایه توست
فکر واندیشه ترا ، زیور وهمسایه ی توست
عشق نیکو به جهان ، اوج برازندگی است
علم وعقلی اگرَت باشد، چو دارندگی است
در رقابت بود، این عالم واجزای جهان
هوشمندی همه را هست ، چو تیری به کمان
هرکه را عقل ، مهیا بُوَد ، از فهمِ درست
همچو بذری است که در مزرعه ای خوب برُست
این جهان مردم خود را به الَک بیزَد و خویش
می دهد مزد، به هر طایفه ومَسلَک وکیش
مفت و ارزان نشود قسمت ویا حاصل کَس
که گل، حق چمن و، دور ازاو شوره وخَس
تا جوانی، به طلب خیز وبساز عقل و وجود
شخص ناساخته را عشق محال است ورود
شعرم از سینه تراوید ودل از شوق گریست
چون بدیدم ، برِ کار نامه ی تو آن همه بیست!!!
 سید محمد شجاعی (سید پردیس)
	     سید محمد شجاعی (سید پردیس)