برنوشتارنقد مقاله (آيا به خدا ايمان داريد) ؟
شرح نکات قابل توجه *
متن کامل شرحی منتقدانه با رنگ سبز
************************
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
شخصی به وبلاگم آمد و گفت بیا و
درباره مقالاتم نظر بده.*
وقتی کسی را دعوت می کنند برای او احترام قائل شده اند یعنی وجود او و نظرات او را موثر دانسته اند به حکم ادب دعوت شده بایستی اجابت و قدردان باشند و به دنبال این موضوع که چه کمکی می تواند انجام دهد واز طرفی خداوند با این ارتباط قرار است چه رازی را با او خلوت کند.
بنده هم نگاهی*
فکر نمی کنم دعوت برای نگاه کردن آن هم از نوع کم اهمیتی باشد که مطرح شده وبا توجه به اهمیت موضوع ومحتوا ژرف نگری ودقت بیشتری را طلب می کرده است.
به مقالاتش انداختم و آتش جهنم*
را در لابلای کلماتش شعله ور یافتم.
وای که چه شروع تند و تیز وبی ادبانه ای که اصلا درشان یک نفر مسلمان و نویسنده نیست بماند که آتش موجود در کلمات گویا بیان وتوان شما را هم سوزانده است. برادرم کوتاه بیا و بگذار حرفش را بزند و بعد با هم به سراغ محتوا می رویم.
در این نوشتار به نقد یکی از مقالات او که
(آيا به خدا ايمان داريد ؟)*
موضوع بسیار جالبی است قابل فهم و روشنتر از خورشید و همه کس در جهان می تواند از خود بپرسد و پاسخ دهد. حال در کمال آزادی آری یا خیر و اگر دوست داشتند بگویند چرا؟
نام دارد میپردازم. ان شا الله او این مطالب را
مطالعه کند و متنبه گردد.مطالب بنده درون
پرانتز بیان شده است
و با فونتی درشت تر
آيا به خدا ايمان* داريد ؟
من به ايمان آوردن باور ندارم . نخست اين بايد فهميده شود
حقایق هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید. کلام حد تنزل یافته و پایین ترین سطح بیان مشهود است لذا فهمیده نمی شوند به آن صورتی که حقیقت آنهاست همچنانکه در تقاسیر قرآن و بیانات بزرگان مفسرین از شرح موضوعات و معانی ناتوان وتسلیمند و گفتن الله اعلم یعنی خدا بهتر می داند را در انتهای مطالب خود می نویسند تا ببینیم منظور نویسنده چه باشد.
(باید دید ایمان چیست. اینکه شما میگویید
من به ایمان آوردن باور ندارم یعنی چه؟
باید تعریفی* از ایمان
فرض کنید ایمان همان گرایشی باشد که مردم به اتکای درک های حقیقی و مجازی به آن رسیده به صورت شخصی یا گروهی به چیزی گرویده باشند و براین باور باشندکه این توجه و گرایش پشتوانه ی محکم و یاری دهنده درحیات آن هاست و اصرار و پافشاری بر این گرایش او را از همه چیز و همه کس بی نیاز کرده و رستگار خواهد شد که حقیقت آن را در خارج از خود جستجو کرده و وقایع و مستندات رسیده هم همه حکایت از همین ماجرا دارند مگر آن که دیگران دوباره تفسیر کرده و او را به خود عودت دهند که بحث دیگری است.
در ذهن خود داشته باشید و آن تعریف را رد* کنید.
واقعا فکر می کنم نویسنده نوع ایمان رایج در بین مردم و تبلیغ مربوطه را رد می کند و باور ندارد چرا که ایمان به هر چیزی بایستی منشا بروز نتیجه و اثری در جامعه و فرد باایمان باشد. گویا نویسنده خروجی ایمان مردمی را در شان مرتبت او و جامعه اش منفی یا ناچیز دانسته است. بایستی ببینیم به دنبال چیست؟
ورنه عدم باور به ایمان آوردن* ،خلاف بداهت است.
ایمان و باور هر دو کلمات موهومی و اندیشه ایست و هر کس می تواند شانی از آن را داشته باشد و لذا شاید در جایگاهی از اندیشه به یک موضوع و معنا برسند و اصرار و بازی با کلمات ممکن است به جنگ زرگری و سفسطه ادبی بیانجامد که ما را مجال این کارها نیست.
کما اینکه بسیاری از افراد را در اطراف خود
میبینیم که به مسائل گوناگونی ایمان دارند
(چه حق و چه باطل*)
فکر نمی کنم کسی باشد که اعلام کند من به موضوع باطلی ایمان دارم اصولا همه ایمان خود را حق می دانند و حق و باطل تعریفی است که نفر سوم ناظر بر حق و باطل با گرایش به ایمان موردنظر خود ارائه می دهد به عبارتی آن چه اتفاق می افتد حق است و لکن ممکن است در خلاف انتظار و اعتقادما.
و برای آن ایمانشان جان و زندگی و تمام
دودمانشان را فدا میکنند. حال اگر شما به ایمان
باور ندارید در واقعیت ایمان خدشه ای*
حاصل نخواهد شد.
نفس ایمان ایمان آورندگان به حقیقتی هم چیزی را اضافه نخواهد کرد و اصولا در موضوعات مطلق هیچ چیزی اثر گزار نمی باشدکه نیازی به اثر ندارند. این نفس آفاقی ماست که تابع شده یا سرکش می شودو گرنه نفس انفسی ما تقریبا هدایت شده است و آن چنان است که به قول امام علی (ع) اگر تمام پرده ها کنار رود ذره ای به ایمان من اضافه نخواهد شد.
و فرمودی که این باید فهمیده شود. این فهم*
هیچ گاه حاصل نخواهد شد. مگر با رهزنی وهم.
فهم حقایق با موهومات هرگز نسخه جالبی نبوده و توصیه در اولویت نیست بلکه برای درک و فهم بایستی به منابع مختلف مراجعه و حتی آن را تجربه کرد موهومات و قوه خیال انسان را در مسیر یاری می دهند یعنی همان گونه که قاضی در قضاوت خود به بازسازی صحنه ی جرم نیازمند می شود انسان هم در وهم خود و مجازا خود را به حقیقت می رساند.
و همین که میگویی من به ایمان آوردن باور ندارم ،
اگر به یقین و قطع میگویی،
این خودش ایمان* است.
منظور شما از ایمان در این جا چیست؟ اگر همان باوری است که قبلا گفته شد نویسنده درست گفته است چرا که در موضع بحث و تبادل اندیشه صرفا کسی که به اثبات دلایل در تایید ایمان می کوشد منحصرا عالم نیست بلکه آن که در رد ایمان هم دلایل محکم و عقلانی دارد نیز فقیه است.
لذا پس اوهم به قول و فرمایش شماایمانی محکم به گفته هایش دارد ولی حقیقت موضوع چیز دیگری است وان اینکه ایمان چیزی مثل حضور است وشهودکه کاری عقلانی است.
یعنی تو به این عقیده ایمان داری. و اگر صرفا
حرف است که باز هم *حرف ما تایید میشود
نه قرار نیست جدول حرف تنظیم کنیم و بعد در آن برد وباخت هارا محاسبه اصلا حروف وکلمات ممکن است آنقدر قاصر باشند که حتی ارزش یک اشاره هم نداشته باشند زیاد به الفاظ متکی نباشید
هيچكس از من نپرسيده : « آيا به گل رز ايمان داري ؟ » نيازي وجود ندارد . تو مي تواني ببيني : گل رز آنجاست يا آنجا نيست . فقط اوهام ، نه حقايق ، بايد ايمان آورده شوند .
(حال کسی که نابیناست* چطور؟
ببین عزیزم خطاب نویسنده در دنیای بینایان است نه کوران که انان را با بیان خودشان بایستی به گفتگو نشست که اینجا را مجال بحث نیست.
گل رز که در باغچه موجود است. آن شخص
نابینا که قدرت دیدن ندارد. ایا به او هم میگویی
که ایمان نیاور چون تو نمیبینی؟
یا درباره میکروب ها*.
تا وقتی دیده نمی شود کسی هم به آن ها ایمان نداشته و کسانی هم که فهم آن را داشتند نتوانستند به بشر حالی کنند و او را در قالب شیطان و جن و موهومات معرفی کردند تا مردم بترسند و عمل کنند که باز هم بی راهه بود ولی اکنون که به فصل همت عاقلان ابزارشناسایی و درک میکروب از ابعاد مختلف به وقوع پیوسته همه به او ایمان دارند و از شرایط حیاتش تبعیت می کنند و راه مبارزه و هم جوابی با او را هم آماده کرده اند.
این میکروب ها در بسیاری از جاها موجودند
اما بدون چشم مسلح قابل رویت نیستند.
آیا مردم چند هزار سال قبل که
میکروسکوپ نداشتند حق داشتند بگویند *
مردم را اگر حق گفتن نداده اند عمل آن ها گواهی می دهد که به میکروب ایمان ندارند و مرگ و نقص و امراض حاکی از صحت همین موضوع است همچنانکه گالیله کرویت زمین را ایمان آورد ولی دنیای دینداران و موهوم پرستان او را به جرم ایمانش کشتند ولی امر و نهی هیچ کدام از حقیقت چرخش زمین و کرویت آن نکاهید تا مرور زمان و فهم بشر به ایمان کامل رسید.
که میکروب صرفا وهم است نه حقیقت؟
از این مثال های ساده کمی فاصله میگیریم.
مثالی واضح تر بیان میکنم. آیا شما به
پزشک تا الان مراجعه کرده اید؟ چرا به پزشک
مراجعه میکنید؟ما که علم او را نمیبینید*.
قرار نیست علم دیده شود و کسی هم بر سر این ادعا نیست هوشیاری و ایمان از خصایص عالم است و علم ابزار و طریقی است که بشر را به مقصد خود هدایت می کند وجود طبیبان غیر حاذق و ناآگاه نیز چنین گرایشی برای مریضی ایجاد می کندو عملا این نیاز فطری به سلامتی و دستور عثقلانی و اندیشه است که وقتی خیری را نمی دانی به عالم و یا منبع علم مناسب تر از خودت مراجعه کنی تا رفع ابهام گردد.
به چه چیزی ایمان دارید که به نزد طبیب میروید؟
این رفتن شما یعنی ایمان به غیب*.
تو به غیبی ایمان داری که بایستی در خیالات خود به آن رسیده باشی و آن چه را که حقیقت است را حاضر می بینی و یا اگر نمی بینی آثار و نتایج حضور او را حس می کنی. این که ایمان به غیب نشانه ی اصلی مومن است درک حضور خداوندی و نشان آفرینش را گویند که مقامی شامخ و اعلائی از رشد و کمال انسانی است نه لقلقه ی زبان و گویشی عامیانه که مرسوم گردیده و مردم هم تبعیت می کنن ایمان به غیب مردم این زمان همان بوی کبابی است که ارزش آن صدای جرینگ جرینگ سکه است و نه چیز دیگر .تا آن جایی که قرآن می گوید کسی را به جز خداوند توان اگهی از غیب نیست مگر به اذن او و ضمنا می دانید که اذن او هم در هر بستری مهیا نیست مگر صالحین و اندیشمندان که حق مسلم آن ها خواهد شد.
الذین یومنون بالغیب. شما به علم ان
طبیب که غیب است ایمان آورده اید.
یا اینکه یک تاکسی را در گوشه خیابان میبینید
که متوقف است. سوار تاکسی میشوید.
اگر به قدرت رانندگی راننده ایمان
نداشتید که جانتان را به دست او نمیدادید.
چرا سوار ماشین یک انسان دیوانه نمیشوید؟
چه فرقی بین ان دیوانه و ان عاقل است؟
این گونه مثال ها بسیار ساده و در عین حال بی رابطه اند
جز در علم تفاوت دیگری میتواند باشد؟*
حتی قابل مقایسه و تشخیص هم نیستند که امور تصادفی و غیر قابل پیش بینی از نوع همان غیبی است که مردم خیالی به آن می رسند والبته که اگر انسان در خیال خود دچار شک شود که راننده ای ناتوان و دیوانه است و یا پزشکی حاذق است به امر خیال خود عمل خواهد کرد.
علم آیا قابل رویت* است؟
عزیزم چرا پرت و پلامی گویی زیاده گفتن انسان را از مسیر دور میکند و بدان که برای رسیدن به حقیقت یک موضوع بایستی با حذف اضافات به بار محتوا اندیشه کرد امروز برای هیچ ابوالبشری این بدیهیات نامفهوم نیست ولی تمسک به مشخصه ی عمومی و بار الفاظی آن ها برای بسیاری از مردم عوام گمراه کننده است. این که علم و گرایش به حقیقیت در وجود انسان امری فطری است واز علائم حیات و رشد می باشد قابل انکار نیست و اتفاقا اعتقاد و باور به همین موضوعات است که آدمی را به حیرت و تفکر واداشته و در عرصه های اندیشه ای به دنبال راه حل و خروج از بحران تفکر است شاید خود جنابعالی کسی باشید که ترس از بین رفتن حقیقت و واقعیاتی که تحت عنوان ایمان در وجودتان است باعث شده اینگونه دفاع کرده و در صحنه حاضر شوید با این که حقایق هرگز فنا نخواهند شد و البته اگر شوق ترویج و افشای رازهای خوش نهفته را هم دارید خارج از لطف نیست و لکن همان لذتی است که به قوای شهوانی انسان مربوط شده وجایگاه دیگری ندارد شما مزدبگیر اندیشه تان هستید یعنی این که به همان اندازه از زندگی برخوردارید که ایمان دارید و این حق مسلم همه ی اهل فکر و اندیشه است.
یقینا علم قابل رویت با چشم سر نیست
زیرا موجودی است مجرد از ماده و این تجرد
در فلسفه امری است مسلم و اثبات
شده.و گذشته از این مثال ها ایمان به
خدا امری است فطری که در نهاد بشر
نهاده شده است.
این فطرت را نمیشود منکر شد)
خدا بزرگترين توهمي است كه بشر خلق كرده است . از اين رو تو بايد به او ايمان بياوري . و چرا انسان چنين توهمي از خدا خلق كرده است ؟ بايد نيازي دروني وجود داشته باشد . من آن نياز را ندارم بنابراين پرسشي وجود ندارد . اما بگذار برايت توضيح دهم كه چرا مردم به خدا ايمان دارند .
توهم دانستن خدا بزرگترین توهمی* است
توهم کوچک بزرگ ندارد که برای ان مقیاس قایل شویم شما میتوانید مقدار کوچکی یا بزرگی تاریکی یا روشنایی را به من بگویید یا مقیاس حکم یک قطره مثلا نجس با انبوه از آن را بفرمایید.
که یک ذهن میتواند بسازد نه ایمان به حقیقت
عالم تاب حق متعال. *
بهتر است برای این شعار محکم و پر آب و تاب قدری آهسته برویم تا خدای نکرده به کذب و سالوسی و دغل دچار نگردیم چرا که اگر ما به ذره ای از حیات ایمان بیاوریم و یا دل یک قطره هم را بشکافیم به آن آفتاب عالم تاب خواهیم رسید.
در اینکه نیازی درونی در نهاد بشر هست شکی نیست.
اما این نیاز بشر را تنها به حرکت وا داشته
تا حقیقت نظام هستی
اعنی حق متعال را بشناسد. حال در مسیر
حرکت خدا شناسی او، رهزن هایی *
و اما رسیدی به اصل مطلب و لب کلام که مبنای مفسده ی فکر و ایمان مردم شده است بعضی این رهزن را شیطان و بعضی چیز دیگر ذکر کرده اند بعضی دنیا و بعضی آخرت تا آن جا که حجب اکبر یعنی علم وایمان وتقوا را نیز در حقیقت به دست آمده توسط انسان هم رهزن ذکرشده و او را از دیدن آن ها نیز برحذر داشته اند راستی خدا کیست که برای دیدن و درک او باید به هیچ رسید خدا همان جایی است که هیچ کس و هیچ چیز وجود ندارد.
پیش آمده که او را به مقصد نهایی*
ما همیشه یک پایمان در انتهای مقصد و پای دیگرمان در ابتدای آن است و این دویدن ها کار ما را سخت تر کرده است و آن گاه که روی یک پا می ایستیم تازه می فهمیم حقیقت چیست فرق نمیکند در انتها باشد یا ابتدا که اگر به باطل برسیم حقیقت هویدا می شود و حق باشیم باطل را شناخته ایم خداوند یک حقیقت است و حقایق همه ی آن چیزی است که ما بر او ساخته و پرداخته ایم و رهزن ها جیره خواران میدانی هستند که ما خودمان به رزم و مبارزه دعوت و به بازی گرفته ایم.
نرسانده است. این رهزن ها و اشتباهات دلیلی
بر انکار خدا نیست. بلکه صرفا مغلطه ای است آشکار.
شما فرمودید که من آن نیاز *
نیازهای وجود انسان یا ارادی اند یا غیر ارادی نیازهای ارادی در اختیار انسان است می تواند خواسته باشد می تواند نخواسته باشد یا ببخشد لکن نیازهای غیرارادی که حرکت و گرایش به حقیقت جویی وکمال است را در بستر سازو کاری جستجو می کنیم که فرد هوشمندانه مستقر شده و طلب می کند.وقتی که انسان به راحتی می تواند امکانات رشد و تعالی خود را از طریق هوش معنوی کائنات و عملکرد مناسب زندگی به دست بیاورد چه ضرورتی است که به موهومات متوسل شود گر چه گفتیم راه خیال بر کسی بسته نیست و لکن همگی باید انسان را به رشد و تعالی برساند و خرد و هوش خود را در سایه سار واقعیت های قابل توجیه به آرامش برساند.
را ندارم. عرض میکنیم در نهاد همگان این نیاز
نهفته است منتهی برخی این نیاز را سرکوب میکنند*
نیاز اگر فطری باشد هرگز نابود نمی شود که عامل برانگیزاننده ی آدمی است و هیچ چیز نمی تواند مانع تحرک آن شود چرا که ما به ازای نیازهای مادی در دنیا ارائه شده ولی ما به ازای نیازهای معنوی فقط در دل کائنات است و آن را جز در طلب و تسلیم و رضا میسر نیست.
و دیگر نیازی در درون خود نمی یابند.
آری غرق شدن در مادیات*
وجود دنیاداران و ثروتمندان عظیمی که زندگی خود را رها کرده و به دنبال حقیقت رفته اند نقض گفتار شماست و تایید این موضوع که نیاز فطری اگر تعالی پیدا کند انسان را به ابدیت می کشاند.
و دنیا نتیجه ای جز این به دنبال نخواهد داشت.
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ
الْفَاسِقُونَ(الحشر/19)
و همچون کساني نباشيد که خدا را فراموش کردند
و خدا نيز آنها را به «خود فراموشي»*
این خودفراموشی همچون نعل وارونه ای شده است که نصب اشتباه آن اسب حیوان را گرفتارتر می کند راستی این خود کیست که اگر فراموش شود کذا و کذا خودی که مردم فراموش کرده اند همان حقیقت درک عالم است که به بیراهه کشاندن آن ها انجامیده و فراموشی خدا معادل خودفراموشی شده است مگر خدا غیر از حقیقتی است که در جای جای این حیات پهناور جاری و ساری است و ما شب و روزمان را با آن در گذرانیم. خوب معلوم است
که اگرسر از کارخود درنیاوریم کار هم برای ما سودی نخواهد بخشید و ما بیگاری که نه حمالی کرده ایم.
گرفتار کرد...
آری. این فراموشی قابل درمان است.
اگر شما را در دریای متلاطم در بین موج های
سهمگین تنها رها کنند و امیدتان از
همه جا قطع شود آنگاه آن فطرت خداییتان بیدار*
و این بیداری به سراغ همه کس می آید اگر رهزن های گذشته او را به حال خود بگذارند و آن گاه است که ممکن باشد در لحظه ای آدمی به دامن حقیقت بازگشته و زندگی را زیر و زبر کند حیات معنا پیدا کند و تا بام ثریا پرکشد.
خواهد شد. آنجا از تمام اسباب و مسببات*
و البته اسباب و مسببات همان خدایی است که در خدمت اندیشه است و تو را به این کشانیده است و ناامیدی همان نقطه ای است که تو از حقیقت وجودت دل بردی و قطع ارتباط کرده ای این قطع ارتباط هم می تواند در سایه ی شوم کبر و خودخواهی و غرور ایجاد و آدمی را از مسیر اندیشه ای درست منحرف کند.
نا امیدید و تنها متوجه خدایتان خواهید شد.
و البته راه دگر عقل* است.
و البته که عقل است که در کوچه پس کوچه های گمراهی به فریاد خواهد رسید این همان فرستاده ی حق است که ماموریت هدایت آدمی را برعهده دارد اگر در اراده ی او خواست و طلب باشد.
عقل میتواند انسان را بیدار*
و عقل همیشه بیدار است ولی ممکن است هوشیارنباشد و کشیک نداشته باشد و متاع خود به ارزانی بفروشد و باعث تضرر و خسران گردد در عین حال بیداری محصول توجه و خواست و یقظه است که در شرایط مطلوب نصیب آدمی می گردد.
کند. منتهی باید آن را بکار گرفت. با دیدن ادله و براهین و
شواهد. *
اگر به بیداری برسیم دلیل و برهان وشاهد نمی خواهیم چون آن ها خود در حیاتشان محتاج ما می شوند از جنس اشتیاق به دیده شدن – فهمیده شدن و مطرح شدن و ما همان می شویم که باید باشیم یعنی اراده ی حق و مطلق وجود.
با تفکر در نظام هستی. مگر نه این است
که تو نطفه ای* بیش نبودی؟
البته که من بیشتر از نطفه ای بودم که به وصف قلم نویسنده درآید نطفه یعنی تجمیع تمام قدرت بی انتهای الهی و توانی بالقوه برای تسخیر وجود چه کسی حق دارد به کمیت نطفه چنین توهینی کند تا چه رسد به کیفیت آن شما باید برای تخم ارزن هم چنین ارزشی قائل شوی چه رسد به تخم آدمی که دنیا عدد فدایی دارد و مدعی. الله اعلم
چه کسی ،چه حقیقتی تو را در رحم مادر پروراند؟
ایا خودت در ان هنگام شعور داشتی؟
پدر و مادرت چطور؟ یقینا هیچ یک از شما از
طریقه رشد جنین در رحم مادر آگاهی ندارد.
چه حقیقتی است که اینگونه صورتگری کرده
و اینچنین انسانی را آفریده؟
که کردست بر آب صورتگری؟
که دادست نطفه را صورتی چون پری؟*
اتفاقا این پرسشهاهمه از انشعابات همان نطفه ایست که هیچ پنداشته ای و شما راه را بر عکس رفته ای برگرد و اصلاحش کن.
از اندام داخلی خود چه خبر داری؟
آیا قلبت به فرمان توست؟
یا اینکه این ها همه اتفاقی حاصل شده؟
انسان عاقل ایا این نظم خارق العاده و محاسبات
فوق سنگین ریاضی که دانشمندان را به خود
مبهوت نموده است را اتفاق میداند؟ *
امروزه تقریبا عموم سرشاخه های مهم فیزیک و آناتومی انسان به وضوح برای انسان روشن و مطالعه و بسط و آنالیز جزئی تر آن نیز ادامه دارد سیر عملکرد و نحوه ی ایجاد و رشد و تکوین اعضا که نه بلکه جانواران و گیاهان و نباتات نیز بر کسی پوشیده نیست و احدی هم به حدوث اتفاقی آن ها ایمان ندارد که اتفاقا هر خلقتی را نتیجه ی مجموعه ی فعل و انفعالات و زمینه های حیاتی میدانند که در ذات آفرینش نهفته و قدرت و عظمت آن ثابت شده است با این همه هیچ کس نمی تواند به انسان بگوید که تو به خاطر وجود چنین اتفاقاتی بیا و به وجود خارق العاده ای ایمان بیاور و همه را به او نسبت بده و سپس او را ستایش کن و اسیرش باش و گر نه فلان...
اگر قبول دارید که خداوند همان جریان حیات است که در جزء جزء هستی جاری و ساری است با هم مشترک الفکریم و نیاز به این سروصداها نیست و لکن اگر خداوند را جدای از هستی می دانید موهوم است و ایمان به موهومات اینگونه ممکن است و من فقط در باور واجب الوجود هستی ام.
چرا اتفاقی*
مگر شما شاهد حادثه ی اتفاقی هم در عالم هستید هیچ چیز اتفاقی حاصل نمی شود این هم زاییده ی فکر ناقص و ناآگاه است و گر نه هر حادثه ای مقرون به قبل و بعد است و حساب و کتاب
یک انسان در وسط خیابان* ایجاد نمیشود
و انسان شاید منشا ایجادی آن و یا ایجاد و حتی تولد آن وسط خیابان باشد و در مقیاس ریزتر می توان این موضوع را بدون وجود فیزیکی انسان نیز بررسی کرد.
تا ما ببینیم اتفاقی هم در این امور
ممکن است رخ دهد؟
يكي از چيزهاي مهم كه بايد فهميده شود
درباره ي ذهن*
ذهن انسان همان ظرفی است که به واسطه ی ترکیب و اندازه و اتصال در جنب قوه خیال گذاشته اند و هوشمندی و کنجکاوی را در کنار آن به همت گذاشته تا از آن فهم و هوشیاری بجوشد اگر آدمی در بیداری جان خود را طلب کند معنا می شود و این همان هدایتی است که برای آن مقصد خلق شده است ارزش گذاری و اولویت بندی امور او را در مسیر مقصد حرکت می دهد.
انسان است ذهن هميشه در جستجو ي معنا *
معنای زندگی حضور در این دریای روشن و معاش با رزق ارباب هستی است .
در زندگي است . اگر معنايي وجود نداشته باشد ،
ناگهان به تو اين احساس دست مي دهد
كه اينجا چه مي كني ؟ كه براي
چه زندگي مي كني ؟ چرا نفس مي كشي ؟
و چرا فردا صبح دوباره بايد از خواب بلند شوي و
همان كارهاي تكراري را انجام
دهي - - چاي ، صبحانه ، همان همسر ،
همان بچه ، همان بوسه ي ساختگي به همسر ،
و همان اداره ، و همان كار ، و
عصر مي آيد ، و بي حوصله ، بي نهايت بي حوصله ،
به خانه باز مي گردي - چرا اين كارها را مي كني ؟
ذهن يك پرسش دارد :
آيا در همه ي اين كارها معنايي وجود دارد ،
يا تو صرفاً يك زندگي گياهي*
مگر زندگی گیاهی بی معنا است الحق که ما موجودات بی انصافی هستیم با این همه جهالت وقتی ما را نادان خطاب می کنند واقعا بدمان می آید و سریعا عکس العمل نشان می دهیم و همه کس و همه چیز را نادان و جاهل می دانیم جز خودمان درحالی که اگر بگوییم ما اشرف مخلوقات نادان هستیم کذب نگفته ام و دلیلش این است که همه ی موجودات عالم در هستی و حیات خود بدون توجه به تصادفات و بقاء حیات مشغول انجام وظیفه ی خلقتی خود هستند به جز انسان که طغیانگر و بی معرفت و در خلاف و نقض هدف گام بر می دارد زندگی نباتی – گیاهی-جمادی و انسانی جزء مجموعه ی چرخه ی حیاتند و هیچ تفاوتی در شان و خواستگاه خود ندارند بلکه مراتب آن هاست که جایگاه ویژه ای به او می دهد در کمال هوشمندی و نظم بدون احتیاج به راهنما و رهبر بدون اشتباه و غلط آیا آدمی نیز چنین است؟
را انجام مي دهي ؟
بنابراين در جستجوي معنا بوده است .
* احسنتم
واقعا احسنتم !!!! در مثل مناقشه نیست آن گاه که گفته شود : من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه.
-ذهن انسان بیدار در جست و جوی معنا است.
او به خوبی درک میکند که انسان با حیوان
و گیاه متفاوت *است.
البته که متفاوت است ولی چه کسی گفته کدام مقدم تر است انسان در حیات خود مدیون حضور و وجود حیوان و گیاه است شما یک شبانه روز انسان را از این مقدمات جدا کنید ببنید کدام یک از پا در می آید و بندگی مگر جز نیازمندی است که اگر بگویم انسان بنده بی چون و چرای آنچه موجود در حیات است گزاف نگفته ام چرا که سراپا نیاز و تقصیرهم هست. مقصر از آن جهت که از وظایف انسانی خود عدول می کند و حیوانات و گیاهان و نباتات به وظیفه عمل می کنند تازه در کمال هوشمندی و انظباط و تواضع ما به دلیل جهل مان به هوش آن ها خود را حاکم و برتر هم می دانیم.
نباید مانند آن ها زندگی کند. انسان است.
انسان حاکم بر حیوان و نبات است.
چگونه از یک حیوان پست تر*
چه کسی پستی حیوان را ثابت کرده است آیا در مقایسه با انسان پست است این مقایسه عاقلانه است یا کمال و جهل وپستی!! شما به گاوی که ضمن داشتن قدرت بالا متواضعانه توقف می کند تا آدمی او را بدوشد از او کار بکشد و پوست و گوشت او را به یغما ببرد و تمام عمر استثمار گردد پست می گویید و انسانی که با آن ناتوانی و جهل مستکبرانه به خود و همنوعش ظلم می کند بزرگ و اشرف می گویید این درست است؟؟
باشد؟ ذهن انسان سالم میپرسد*
ذهن انسان سالم عوض این که بپرسد آیا این نظام خارق العاده ساخته شده می گوید: اساس هوشمندی ونظم و اعتلای جهان هستی محدود به واجب الوجود و یا هستی بخش است که جاری و ساری است و اجزای عالم از جز به کل و از کل به جز تا من حقیر همه در سیطره ی قدرت و حاکمیت او هستیم و اصلا سئوالی پیش نمی آید که این و آن برای چیست و زشت و زیبا کدام است مجموعه ی هستی را واحد می بیند و خود را متعلق به آن آن گاه خلقت و حیات را استاد بی واسطه می بیند و ارتباط متقابل با سایر موجودات برایش ارزشمند و قابل افتخار می گردد براستی حیوانات همچون شتر، الاغ، مورچه و فیل و گاو و سگ و غیره اگر پستند چرا قرآن از آن ها به بزرگی و در جای اعلی نام برده و یا آن ها را وسیله ی تربیت و تذکار آدمی قرار داده است؟
این نظام خارق العاده آیا بی اساس ساخته شده؟
آیا هیچ حکمتی در کار نبوده؟ اگر بگویی*
اصولا حاضر جوابی و سئوال پیچی و جنگ زرگری و فن بیان همیشه عامل واماندگی اهل ذوق وادب و علم بوده است و حریف را در چاله ی کلمات و جملات دفن کردن جزء اقدامات انتحاری این گونه گروه هاست که عموما بالاخره به ناسزاگویی و توهین و جدایی و اضمحلال کشیده می شود در حالی که همه یک مقصد را فریاد می زنند ولی در دو قالب می گویند و بر دو مرکب جداگانه به سوی یک هدف روانند.
این ها کار طبیعت است میپرسیم
طبیعت مد نظر شما با شعور است یا
بی شعور؟ اگر بگویی بی شعور است
میگوییم که بی شعور
چگونه موجود باشعوری چون انسان می افریند؟؟
و اگر بگویی با شعور است میگوییم او همان خداست.
تو او را طبیعت نام بگزار و ما او را خدا مینامیم.
در نام دعوی نداریم.
اگر بگویی این سوالات را نپرس میگوییم
پس واضح تر بگو یک الاغ باش. الاغ هم سوال نمیپرسد.
تو عقل را نمیتوانی از بشر بگیری.
انسان به دنبال حقیقتاست.
این حقیقت جویی در فطرت
بشر نهفته است.
همگان جویای حق اند و از جستن ان لذت میبرند.
حال چرا ان ها را در این باره سرزنش میکنی؟
آیا حق جویی بد است؟ آیا به
دنبال حقیقت عالم بودن زشت است؟
آیا چشم بستن بر این عالم و به دنبال صانع نگشتن
عقلانی است یا وهمانی؟)
او توهم خدا را خلق كرده تا نيازش را به معنا برآورده كند . بدون خدا ، جهان تصادفي مي شود . ديگر آفرينش خداي خردمندي كه آن را براي رشد تو آفريده وجود نخواهد داشت ، براي ترقي تو ، يا براي چيزي . بدون خدا - - خدا را حذف كن و جهان تصادفي است ، بي معني . و ذهن براي زندگي بدون معنا ،صلاحيت لازم را ندارد ، بنابراين تمام انواع توهمات را آفريده است - - خدا ،بهشت ،فردوس ،زندگي ديگر پس از مرگ – و كل سيستم را مي سازد . اما اين يك توهم است ، براي برآوردن يك نياز معين رواني .
پس شما*
پس بر ما دانش آموزان معلوم شد که اصلا شما مطلب را نگرفتید
( ما می گوییم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شه)
پذیرفتید که بی خدا زندگی هیچ است و پوچ.
و همچنین پذیرفتید
که انسان در وجودش به خدا نیازی دارد.
حال بر چه مبنایی این حقیقت را توهم مینماید؟
مگر نه این است که ما با ادله*
ما برای اثبات وجودخدا احتیاجی به ادله که نداریم چرا که خود بزرگترین دلیل برای وجود اوئیم خودی که اگر او را بشناسیم خدا را نیز شناخته ایم موضوع این است که ما برای اثبات خودمان هم به بیرون از خودمان آمده ایم این چه سبکی است که همچون مسائل ریاضی اول به پیش فرض ها تکیه کرده و بر اساس همان پیش فرضی که خودمان گفته ایم به اثبات یک واقعیت موجود می پردازیم. همچنانکه بشر ابتدائی هم برای ابراز ارادت خود خداوندگار خود را از چوب و سنگ ایجاد و سپس به خاکش افتاد و او را سجده کرد و امروز نیز با تزئینات ظاهری و کذب برخواسته از موهومات او و نزدیکانش را به جای عبادت به حجله ی خوش گذرانی و رفع هوس های موهومی خود می بدند وای از بت پرستان مدرن.
متعدد وجود خدا را اثبات میکنیم؟ مگر نه این است
که با ادله متعدد فلسفی تجرد برزخی و عقلی
نفس ناطقه را اثبات میکنیم؟ مگر نه این است
که با براهین قاطع*
تا آن جا که من می دانم هیچ برهان قاطعی از بشر در جهان خلقت اقرار نشده است ممکن است ابراز شده باشد و لیکن مرور زمان و تحول بشر او را از قطع و همیشگی به ذیل کشیده است چه بسا علما و دانشمندانی که در بیان نظرات به اثبات رسیده خود این اقرار را دارند که الله اعلم. وجود نقض نظر و اندیشه بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان علوم نظری در دوران ها موید این بحث است.
عالم برزخ
و موجودات برزخی را ثابت مینماییم؟*
اصلا عالم برزخ و موجودات برزخی ثابت نشده اند کدام موجودات برزخی و کدام مرحله از عالم برزخ برای انسان قابل درک و اثبات گردیده است مگر همین که مردم بترسند و در سایه ی این ترس اعتراف نمایند نشانه ی اثبات است کما این که ترس و اعتراف نیز از سرجهل و انحراف است و آن ها که به سادگی زیر بار این موهومات نرفته و اعتراف نکرده اند تا جانشان را از دست داده اند بهترین انسان های با ایمان روی زمین بوده اند.
مگر نه این است که با برهان های قاطع فلسفی
وجود موجودات مجرد عقلی (فرشتگان)*
موجودات مجرد عقلی (فرشتگان) این عبارت اصطلاح جدیدی است که دیده ام در عین حال گر چه نویسنده شرحی بر ماجرا ندارد و لیکن خواننده عاقل است و این مقوله را درک می کند. واقعا من نمی دانم که اثبات موجودات مجرد عقلی درکدام آکادمی و آزمایشگاه علمی به اثبات رسیده است که تا به حال اعلام نگردیده و احدی از فرشتگان را به زندگی انسان ها عرضه نکرده است تا از وجود این نعمت عظمی بهره مند شوند من به وجود انگیزه ها و گرایش ها و استعدادهای فکر و ذهن بشری در به بلوغ رساندن نفس آدمی و گذر از طریقت کمال تا وصل به دریای بی پایان هستی و کمال مطلق معترف و عقیده مندم و این که این انرژی در مقیاس های مختلف و در وجود موهومی چون فرشته را موجودی تعریف کنم همچون انسان پرنده ای که خوش می آید و بدش می آید و غیره .... تا آن جا که هواسم به قد و بالای او پرت شده و کم کم عاشق بی قرارش گردم نه. این خلاف طریق فهم و اندیشه ی بشری است و شرح حال فرشتگان عالم برزخ از همین مقوله اند.
اثبات شده اند؟؟؟ایا این ها توهم است؟ اگر حکم به وهم
این امور نمایی یقینا از سوفسطائیان خواهی بود.
زیرا آن ها عالم را بی حقیقت میدانند
و انسان را عاجز از درک حقایق میپندارند.
اگر با برهانمخالفت کنی از فطرت انسانی بیرونی .
اگر برهان*
گاهی برهان خود یک توهم بیشتر نیست توهمی که در اثر تکرار به یقین و برهان تبدیل شده است سفسطه و ایجاد پیچیدگی برای دیدن زوایای یک واقعیت تلاشی است انکار ناپذیر که فقط می تواند کار انسان های دلسوز و اندیشمند باشد شما چگونه برای درک یک تصویر به نمای سه بعدی یا پرسپکتیو و یا سونوگرافی مواضع بدن نیاز پیدا می کنی و یا این که اگر انسان برای درک یک واقعیت با انبوهی از سندالات به سراغ موضوع برود جرم است. آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است وقتی که یک حقیقتی ثابت شده است سئوال و پرسشی در هر حد و حجمی نمی تواند به اصل موضوع مضر باشد لذا فطرت انسانی نیز حکم می کند که تا انسان حقیقت را آن چنان که هست درک کند و گر نه روی آزادی و آسایش وجاودانگی را نخواهد دید.
را بپذیری دیگر چه جای ادعای توهم میماند؟؟
من نمي توانم بگويم : « خدا وجود دارد . » من نمي توانم بگويم : « خدا وجود ندارد » از نظر من پرسش نا مربوط است . آن پديده اي خيالي است . كار من كاملاً متفاوت است .
(خیال قوه ای است در نفس انسان که صورتگری میکند. اما خدا
عاری از صورت خیالیه است .
چگونه خدا ی بی صورت که مسلمانان بدان
معتقدند را ساخته قوه خیال میدانید؟
تو نه میدانی خدا هست و نه میدانی که خدا نیست.
پس چگونه به وهم و تخیل دیگران پی بردی؟
کسی که برهان دارد به جنگ برهان میرود.
تو که بی سلاح برهانی چگونه با فلاسفه
و حکما و ائمه و خدا به ستیز*
یادتان باشد که در مسیر درک و اندیشه ستیزی وجود ندارد بدانید آن ها که در پی فهم حقایق به نفی و اثبات می پردازند بهترین بندگان برای خدا وصمیمی ترین دوستان برای اصحاب الله هستند و بر عکس کسانی که بی دلیل و موهوم به دنبال خدا می گردنددوستان و بندگان نادان که ارزشی در پیشگاه حق نخواهند داشت.
دشمن دانا بلندت می کند بر زمینت می زند نادان دوست
می پردازی؟اگر پاسخ پرسش خدا هست؟*
لطفا یک لحظه خالصانه در درون خود به تفکر ایستاده و از خود بپرسید که واقعا خدا هست؟ آن وقت خواهید دید که یه هزاران سئوال و اما و اگر در فکر انسان موج می زند و به دنبال آن حضور خدا را در جای جای هستی طلب می کند تا آن جا که اگر اثر اندیشه سالم و دوراز موهومات باشد او را در جای جای این کائنات بزرگ و لحظه لحظه های این زمان لایتناهی وذره ذره وجوددیده وحس می کند. این که به حضور و وجود خدا اذعان داشته و حس همجواری آرامش بخش او روح و جان ما را پرواز دهد. تفاوت است از این که کدخدایی را بر این دنیا بر خود بقبولانیم تا از ترس مجازات او روز و شب بیقرار باشیم و حس کنیم که زندگیمان در حال تغییر وتحول است و مسیر زندگیمان به هر ناکجاآبادی کشید را از او و اراده ی اووحق بندگی خود بدانیم بسیار مضحک و باطل است دانستن ادله و احکام و قوانین بی بدیل بدون درک و کاربرد واقعی در حیات همچون محموله ی مقدس وکتب نفیسی است که بر دوش حمالان و چهارپایان است بدون این که به حقیقت وجود انسان ها بهره ای برساند.
مثبت باشد کل زندگی تو تغییر خواهد کرد و
اگر منفی باشد باز هم تغییر خواهد کرد.
باز هم میگویی این پرسش نامربوط است؟
این گفتار شما توهمی است بی پایه و اساس است
زیرا که مخالف عقل است. عقل پرسشگر
کارش سوال کردن و در پی جواب بودن است.
اگر میتوانید ابتدا این سوال را با یک نه بزرگ*
بله بزرگ مستحکم ولی بی پایه وموهومی شما همان نه بزرگ کسی است که بگوید جهان مرده و بی اراده است. امروزه در روی زمین نمی توانی احدی را پیدا کنی که به نظام و محتوای معنوی حاکم بر عالم هستی بی اعتقاد باشد. این همه تبلور و شکوفائی در سر شاخه ای علوم نظری و عملی همه موید جلسات و منظرات اهل علم و اندیشه در کاوش حقایق هستی است و گر نه چه انگیزه ای بر این تلاش پویا درسال های متمادی عمر بشری متصور است.
جواب بدهید و بعد به معتقدان به خدا بتازی.
به زيباييكار من به بلوغ رساندن ذهن توست
آن چنانكه بتواني بي هيچ معنايي زندگي كني ،
شما که خدایی ندارید *
و شما که خدا دارید نیز چه احتیاجی به این همه مباحثه و اثبات دلیل دارید و البته که حق احتیاج به تبلیغ نداردوخود را نشان می دهد برادر عزیز این چگونه فرم مباحثه است داشتن و نداشتن یک مفهومیست برای تعیین محتوا و نه تعیین تکلیف وقضاوت این چنین. او خدا ندارد پس نیازی به شما ندارد و راهنمایی ها و دعاها و... و شما که خدا دارید به طریق اولی باید بی نیازتر باشیدولی شما هم همان کاری را می کنید که او کرده است پس حقیقت کجاست؟
و دنیایتان پوچ است. چرا به فکر امثال بنده هستید؟
بروید از زندگیتان که ظاهرا با حیوانات تمایزی ندارد*
بررسی زندگی حیوانات و رسیدن به محتوای زندگی آن ها از دسترس انسان دوراست مگر از انباشبگی تحقیق و علم نسل ها کمک بگیریم و لذا قضاوتی چنین را جای تامل است واقعا حیوانات قابل توهینند؟؟
لذت ببرید. خدا که نیست. بهشتی و جهنمی هم نیست.
دیگر چراه به دنبال علمید؟ اخلاق به چه کار می اید؟
این زندگی چرا باید از قانون تبعیت کند؟
هر که زورش بیشتر، او زندگی بهتری
خواهد داشت. صلح برای چه؟
زندگی بی هیچ معنا
شاید در نظر وهم شما شیرین باشد اما
در منظر انسان عاقل زندگی نیست. از معنا
که بگذری قشر است و پوست . ای دربند
پوست ببین که این پوست هم در بند اوست).
معناي يك گل رز چيست ؟ يا يك ابر شناور در آسمان ؟ معنايي وجود ندارد اما زيبايي شگرفي وجود دارد . معنايي وجود ندارد . رودخانه جاري است اما سرشار از شادي و لذت است ،نيازي به معنا وجود ندارد . و تا مگر اينكه يك انسان قادر باشد بدون معنا خواستن زندگي كند ، لحظه به لحظه ،به زيبايي ،با وجد ،اصلاً براي هيچ نيازي ..... فقط نفس كشيدن كافي است
(عجب فلسفه زیبایی برای زندگی دارید.
مشکل در این است
که شما تعریف درستی از معنا*
معنا نیازی است که ما برای پیوستن به جریان حیات و آفرینش و حس همجواری با مواد و موجودات عالم در خود جستجو می کنیم معنا جلوه ی درونی همه اتفاقات و حوداثی است که که تدبیر عالم برای وصل و ارتباط رقم زده است معنا دست و غلط ندارد مادامی که از نگاه بیننده و فکر خردمندی ساتع می شود از آن جهت که فکر و نگاه خردمند و ذی شعور سرمایه خلقت وصفت صانع است قضاوت و فتوا و انطباق موضعی یک چیز در ظرف و زمان محدود زشتی و زیبائی و یا درست و یا غلط می آفریند تعدد تفکر و احساس و برداشت از یک جلوه ی واحد در جامعه ی خردمند می تواند نتایج مختلف دربر داشته باشد پس چه کسی است که ادعای جامعیت او در تشخیص این اختلاف سلیقه ها برهان قاطع باشد.
ندارید. معنا چیست؟ معنای این مقاله شما چیست؟
چرا این مقاله را نوشتید؟ تنها نفس کشیدن کافیست.
از زندگی لذت*
لذت در متابولیسم آدمی زمانی اتفاق می افتد که سیستم حیاتی در موازنه و حرکت همسوی جریان هستی واقع گردیده و با اساس آفرینش ونسخه عملی خود انطباق دارد لذت بردن همان حس رضایتی است که شما در نتیجه انجام یک عمل و یا بروز یک احساس همسو در خود دارید این لذت ها در اوج خود به آهنگ زندگی تبدیل می شود و تکرار و خاطره آن درمختصات زمان و مکان شادی آفرین است. پیوستگی لذت های ما نا و نهادینه درروح و فکر بشر همان بستری است که به رضایت و عشق تبدیل می شود و در کمال خودمعنای همه ی آن چیزی است که موضوع این همه سروصدا است .
ببرید. چرا زندگی زیبای معتقدان به خدا را خراب میکنید؟
معنای گل رز میدانی چیست؟)*
معنای گل از همان لبخند عشق آفرین هستی است که نثار دلبر چشم نواز تو می شود معنای گل از جلوه پرطراوت و محرکی است که تو را به روشنائی و درک می کشاند. معنای گل از آهنگ رشد و قلیان زندگی است که به تو امید و توان می بخشد و بالاخره معنای گل از معنای وجود تو و تو معنای وجود ذی وجودی هستی که عالم را مسخر و مدهوش کرده است به دورخود و حباب محدود و حصار عقل نگردید از چرخه ی چون وچند رها شوید و به دامن عشق و حیات بیفتید برای بیان نام و یاد او گوشه چشمی و حضور در آنی کافی است او به رگ گردن به شما نزدیک تر است وقتی تو درمتن هستی باشی نیازی به معنا و تفسیر نداری همچنانکه تو درصحت و سلامت هرگز نام خود را از خود و یا دیگران نمی پرسی و معنای کلامت را نیز. واین یعنی انطباق هستی خالق و مخلوق و این یعنی وحدت وجود و منشائ همه ی آن چه ما به مقیاس عقل ناقص مان رشته و بافته کرده و بر اندام واقعیات پوشانده ایم.
( معنایش این است که او نباتی است که
جمال آفریدگارش را به جهانیان مینمایاند.
او دم به دم به توسط حقیقت نظام هستی
تدبیر میشود. او چه میداند که چگونه باید رشد کند؟
چه میداند که اینگونه باید گل کند؟ چه میداند
که این بو را باید از خود پخش
کند؟ که به او آموخته که اینگونه از دل خاک آب
و غذا بگیرد؟ این ها ایا اتفاقی است؟ حتی
صنایع ساخت بشر که هزاران مرتبه
نازل تر از ان گل زیبایند آفریدگار دارند. چگونه
او بی آفریدگار است؟ آیا خلقتش اتفاقیست؟
آیا این برنامه و رویه ای که او همه
ساله دارد بی حساب و کتاب است؟
اگر بگویی سوال نکن و لذت ببر میگوییم
فرق ما و حیوان چیست؟
اگر بناست سوال نکنیم*
اگر ما هم با نظام عالم هماهنگ شویم و رشد و معرفت الهی با اساس خلقتمان منطبق شود هرگز سئوالی برایمان پیش نمی آید همچنانکه سایر موجودات اینگونه هستند تاکید بر عقل و خرد در انسان و بی خردی سایر موجودات عالم توهینی است که جز به بی عقلی و نقص شخص آدم مدعی نمی توان رسید. یک نگرش عادی نه به سطح هوشمندی و رشد و حرکت خردمندانه در نظام عالم از جزئی ترین ماده تا بزرگترین آن کافی است تا این ادعای حق را نپذیرید. حال چگونه است که انسان خاکی و مدعی که لحظه ی حیاتش مملو از نسیان و خسران و اشتباه است خود را اشرف عقول و خرد می داند. این تصور پیش نیاید که می خواهیم سطح کمیت وکیفیت هوشمندی را در موجودات و از جمله انسان مقایسه و یا انطباق دهیم و لیکن معز کلام این است که اگر ما در مسیر عقلانی مورد ادعای خود به عشق الهی و بقاء قدرت لایزال هستی نائی نشویم پس فلسفه ی حضور ما در هستی چیست من با تمام ایمان اعلام می کنم که آن چه در حیات یک مورچه، یک گل و یک دانه گندم می گذرد معرفت و هوش سرشاری است که جز به مخزن سر و ارباب وجود نمی توان ربط داد و جالب تر این که انسان را می توان فرزند این حیات سراپا اسرار دانست که متاسفانه ناخلف شده است و تازه ناجوانمردانه به نسل و اجدادش که همه بستر هستی است می تازد تا جائی که این هجوم ناجوانمردانه را رشد و کمال و ادب خود نیز می داند. الله اکبر
که عقل به چه کارمان می اید؟*
فکر می کنم که کم کم به اصالت موضوع نزدیک می شویم و او آن که مشکل ما را در همین عقل نابکار است از این بابت که ما هرگز از خود نپرسیدیم یعنی همیشه غیر خودمان را آماج سئوال و کنکاش قرار داده ایم سادتان باشد که حیات و چرخه متنوع اعضای او هرگز نه وظیفه ی آگاهی ما را دارد و نه پاسخ گوی کم و کیف رشد ما آن ها در پروسه حیات خود مسیری را می روند که برای او خلق شده اند اما نیز تافته ی جدا از این بافته ی عظیم نیستند و لیکن درمسیر رشد کمال خوددچار انحراف و تفرقه نمی شویم تا آن جا که حواسمان از خودمان پرت شده و حیاتمان را ناخواسته و از سر جهل فدای غیر خود یا همجوار می کنیم. گر چه این فدا شدن چیزی نیست که اتلاف و بی ثمری در خلقت باشد بلکه در جایگاه خود تبدیل و تکریم می شود و لیکن این جان آدمی است که ابتر و بی ثمر می ماند. موجبات حسرت و خسران در محضر جان آفرین که اگر از خودمان سئوال کنیم به جواب خلقت رسیده و همراه خالق می شویم این یعنی بندگی.
شاید برای شما نفس کشیدن کافی باشد.
اما به راستی برای انسان عاقل فقط نفس
کشیدن کافی است؟؟؟این حرف شما
مورد تایید کدام عادل و عاقل است؟)
چرا بايد بخواهي براي چه ؟ چرا از زندگي يك تجارت ساخته اي ؟ آيا عشق كافي نيست ؟ مي خواهي بپرسي كه معناي عشق چيست ؟ و اگر معنايي در عشق نيست ، پس حتماً زندگي تو بي عشق مي شود.
تو پرسش اشتباهي را پرسيده اي . عشق براي خودش كافي است ؛ نيازي به هيچ معناي ديگري براي زيبا ساختن آن نيست ، يك شادي . پرندگان در صبح آواز مي خوانند ... معناي آن چيست ؟ كل هستي ، از نظر من بي معني است . و هرچه بيشتر در سكوت فرو مي روم و با هستي هماهنگ مي شوم ، بيشتر روشن مي شود كه نيازي به معنا نيست . آن همانگونه كه هست كافي است.
عجب زندگی بی روحی*
زندگی بی روح با اساس خلقت خالق در تضاد است یعنی که هیچ حیاتی بدون روح معنی ندارد و لیکن سطوح رشد و تعالی روح حدود میزان شایستگی موجود است. هستی سرشار از روح متکاملی است که توسط هستی بخش در آن دمیده شده و انسان نیز در خلقت خود از این قاعده مستثنی نبوده و لیکن آدمی در سیره ی حیات خود و به دنبال استعداد ویژه عروج و بقاء در گریز از عشوه دلبران رنگارنگ به دام رهزنان دل افتاده است بی روحی مقام تخلیه عشق از دل است. در اسفل درجات که جون عشق نباشد به چه کار آید دل.
را برای خود ساخته ای. عشق چیست؟
عاشق کیست؟ چه کسی ارزش دل بستن دارد؟
همه چیز که شد بی معنا. دیگر
عشق به چه کار می اید. *
می خواهم جمله ای را از شما بپرسم که در زندگی باعث تحول و دگرگونی برای خودم شد دوست دارم واقعا صادقانه و البته که نه عجولانه بلکه از سر صبر و حوصله و تفکر به من پاسخ دهید که آیا شما عاشق شده اید؟ این سئوال را بیست سال قبل دوستی که دشمنش می پنداشتم از من پرسید و مرا در آبی آسمان پرواز داد. او به آهستگی و سرشار از انرژی از من پرسید ((سید عاشق شدی؟)) تفکر و پاسخ به این سئوال منشاء همه ی آن چیزی است که در زندگی دارم و از او بر خوردارم. ....بماند ابتدا با خود گفتم: من که ازدواج کردم و او هم این موضوع را می داند ولی چرا باز می پرسد تا این که به این درک رسیدم که ازدواج و عاشقی دو مقوله ی جداگانه و عشق خمیر مایه ی خلقت کز شبنم عشق خاک عالم گل شد و عاشقی را فهمیدم و با تمام وجودم احساس کردم تا آ« جا که جز عشق نمی بینم. همه عاشقند و خدا خالق عشق ،همه معشوقند و خالق معشوقو آن گاه که خالق خود محورعاشقان و معشوقان است پس وجودی را نمی توان یافت که در غیر طریق عشاق باشد و لذا اگر زندگی و خودت را معنا کنی به چیزی جز عشق نخواهی رسید و هر عملکرد و خواسته ی خود را در سایه ساز عشق خواهی دید.
آواز پرندگان را چه زیبایی خواهد ماند؟
فقط بخواب و بخور و بخواب و بخور؟؟؟ همین.
این شان انسان است؟ این مقام انسان است؟
انسانی که کل عوالم وجود برایش خلق
شده اینگونه پست زندگی میکند؟آن
همانگونه که هست کافیست. اما انگونه که
هست چگونه است؟ کل هستی از نظر تو بی معنی
است چون در اوهام خود غرقی. با دید عقل به عالم بنگر.
میبینی عالم همه اش معنی
است. چه چیزی در هستی بی معنی است؟
چه چیزی بیهوده است؟ گردش ماه و خورشید
و زمین و ستارگان بیهوده است؟
این خلقت حیرت آور بیهوده است؟
آیا ما به بازیچه خلقشدیم؟بخور و بخواب بخور و بخواب.
این است زندگی آرمانی تو؟؟*
آرام آرام برادر کجا می تازی راه باز وسوسه انگیز است و احتیاط شرط عقل . اگر ذره ای احتمال بدهی که ممکن است آن همه استعداد و انرژی را مدهور سازی باور کنید هیچ موجود که بماند هیچ ابوالبشری از آغاز تا کنون نبوده که از درک حقیقت عالم عاجز و ناتوان باشد لیکن زبان وبیان ارائه ی برداشت از آن چه که در مقوله ی فکر است کاری سخت و طاقت فرساست. البته شروع برداشت بیان و اهداف انسان ها او را از رسیدن به مقصد بازداشته است اگر بگویم یک آواز واحد در کنسرت سمفونی جهان بیشتر نیست که همه ی ما و مخلوقات عالم عضو و پیوسته حاضر و فعالند گزاف نگفته ام. ولیکن هر کس از زاویه ی دید جزئی خویش به موضوع نگریسته و اظهار نظر می کند. اگر این منظر را از دید بالا و مشرف به جهان به نظاره بنشینیم قطعا در پیچ و خم الفاظ و تعابیر به کنایه گویی و انحراف نخواهیم رفت همه چیز در جهت رشد و تکامل کائنات است چه موافقین و چه مخالفین. تعادل و پویایی خلقت گویای این ادعاست.
انَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيلِ
وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا ينْفَعُ
النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ
فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ
دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّياحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَينَ السَّمَاءِ
وَالْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ(البقرة/164)
در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد
شب و روز، و کشتيهايي که در دريا به سود مردم
در حرکتند، و آبي که خداوند
از آسمان نازل کرده، و با آن، زمين را پس از مرگ،
زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده،
و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايي
که ميان زمين و آسمان مسخرند،
نشانه*هايي است
و اما نشانه هایی که خلقت در مسیر آدمی قرار داده و او را به حقیقت رهنمون کرده است جالب این جاست که هیچ حقیقت و یا واقعیت ایجادی را نمی توانی پیدا کنی مگر این که به آدمی ختم شود و از طرفی جان آدمی را نقطه ی عطف و راز آفرینش دانسته اند که من عرفه نفسه فقد عرف ربه آیات و نشانه ها فقط برای فهم حقیقت است نه ابزار تاخت و تازو تباهی و شما آیات کثیری از قرآن و سایر کتب آسمانی را می توانید ببینید در حالی که به عقل و فکر و اندیشه ختم می شود یا به آن پرداخته شده است. و در اصالت و زیبائی فهم و خرد همین بس که حتی اگر به انسان واقعا نادان هم این عنوان را خطاب کنی او ناراحت و عصبانی می شود و به عکس آن گاه که از جلوه ی عمل شخص به دانائی و فهم ابراز نظرمی کنی قلبا شاگرد خرسند می گردد. ما همه نشانه هایی هستیم که سر راه همدیگر قرار گرفته و حامل پیام و محتوائیم. قدردان همدیگر باشیم تا از راه و برکتی که قرار است که واسطه ی این رویاروئی آماری نمائیم سئوالات و گفتمان توهین آمیز را با نواندیشی و مهرورزی به جایگاه رفیع و صعود مرتبه برسانیم.
(از ذات پاک خدا و يگانگي او)
براي مردمي که عقل دارند و مي انديشند
توهمات را خلق نكن . زماني كه توهمي را خلق مي كني بايد هزار و يك توهم ديگر را بيافريني تا از آن توهم اصلي پشتيباني كنند ، زيرا در واقعيت پشتيباني ندارد.
(آری. اگر اقرار کنی که خدایی هست. باید به ثواب و عقاب و
حساب و کتاب هم مقر باشی. *
اثبات و اقرار وجود خدا با همه شرایطی که برایش متصوریم هیچ ربطی به این که حالا حتما ثواب و عقاب و حساب و کتاب مربوطه را هم بپذیریم ندارد چرا که وجود خداوند یک حقیقت محض و مطلق است و بحث حساب و کتاب و غیره واقعیاتی که در مسیر شرح و بسط عقاید و مذاهب و گرایشات ابوالبشر اتفاق می افتد و آن چه در تجارت دین داران اتفاق افتاده آن است که خدا را با کدخدا اشتباهی گرفته اند تا آن جا که فرمت و نگاه خداوند را نیز از عینک خود به مردم معرفی می کنند به دنبال این حادثه ی خفت بار تمام آن چه آدمی در دنیا عزیز می دارد را لطف و رحمت و عکس آن را پست و خفت میداند. حوریه ی بهشتی،گوشت سرخ شده ی پرندگان و شربت ها و عسل و شیر و میوه و شراب همه آن چیزی است که بشربه وسیله ی آن نفس خود را می پروراند و در دنیا از مصرف آن در خوف و رجا است چگونه می شود آدمی را به سبب اعتقاد و اقرار دوباره به همان چیزی وعده کرد که عمری را در مصرف آن سپرده است.
و اگر به ان اقرار نمایی دیگر نمیتوانی در
بند هوای نفس باشی. آنوقت زندگیت محدود
خواهد شد. دیگر نمیتوانی زنا کنی. دیگر
نمیتوانی دزدی کنی. نمیتوانی به راحتی
دروغ بگویی و غیبت
کنی. نمیتوانی مشروب بنوشی ووو*
صرف ایمان به خدا هرگز مانع از اعمال و رفتارهای نابهنجار و غیر منطقی نمی شود بلکه حقیقت ایمان را باید در روشنی دل و نور معرفتی جستجو کرد که در سایه ی علم و آگاهی و خرد به دست می آید پرداختن به مباحث موهومی و محدود محصولی جز خرافه و انحراف ندارد هرز نیروی اندیشه ی بشری در این مسیر هزاران سال است که دامنگیرانسان های عوام و ناآگاه گشته است و امروزه نیز در قالب مدرن تر در جامعه ی بشری نقش مخرب خود را بازی می کند. پر واضح است که نور حقیقت آن قدر زیاد و قدرتمند است که اگر چه چند صباحی سایه ی ابر جهل و تباهی مناطق و یا ملت هایی را در سیطره ی خود داشته باشد لکن از بین رفتنی است و جوهر قدرتمند هستی بار دیگر به بار نشسته و فراگیر خواهد شد . دیکتاتوری تعصبات قومی و مذهبی دنیاخواهی و زیاده طلبی همه و همه آفات زندگی بشرند و در این مسیر با وسیله قراردادن دین واحساسات بشری راه تظلم و عقب افتادگی ملت ها را رقم می زنند.غافل از آن که ظهور حجت و دلهای پرفروغ یاری دهنده گمگشتگان و به گل نشستگان ابناء بشر خواهد بود.
آری اگر گفتی خدایی هست هزاران چیز دیگر هم
به دنبالش هست. چقدر راحت است که بگوییم
اصلا خدایی نیست. زندگی
حیوانی را دریاب. بخور و بزن و بپوش و لذت ببر.
تو کسی هستی که چند صباحی به چرا آمده ای.
چرا دربند حقیقت شوی؟ با یک توهم بزرگ
که خدایی نیست خود را از حقایق رها
کن. از آن پس برو که آزادی.)
براي مثال : مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور دارند ، و مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور ندارند . پس خدا براي مذهب يك ضرورت نيست . بوديسم خدا را باور ندارد ، جينيسم خدا را باور ندارد . پس تلاش كن درك كني ، زيرا در غرب آن يك مشكل است . شما فقط از سه مذهب كه همگي در يهوديت ريشه دارند آگاهي داريد : مسيحيت ، يهوديت و ....
همه ي آنها خدا را باور دارند . پس تو از بودا آگاه نيستي . او هرگز خدا را باور نداشت .
(حق را باید با حق شناخت نه با مذاهب. *
درود بر شما زیباترین جمله ی نوشتار شما را در صفحات انتهایی خواندم آن گونه که خستگی از تنم رها شد حق را باید با حق شناخت و البته نه با هیچ چیز دیگر این قالب سالمترین گزینه ای است که می تواند ذهن کنکاشگر ما را بدون دلواپسی و نگرانی به مقصد سالم رهنمون کند و اما این که حق چیست که باید با خودش فهم شود خود اقیانوس اسراری است که به اکتشاف خاصه نیازمند است. راستش را بخواهی حق شناختنی هم نیست همچنانکه دیدنی هم نیست چرا که مقوله ی آن با ابزار و موجودی عقل ماده ما قابل اندازه گیری نمی باشد . حق با فنا شدن در هستی و هم جریان شدن با چرخه ی حرکت و حضور قابل فهم می شود نه با ترکیب و تجزیه ی کلمات و جملات که همچون بازی شطرنج آدمی را در کانال های عقل بشری به کیش و مات برساند و متاسفانه انسان برای ابراز وفاداری و عمل به حق تمامی مفهومی حق را بر خود سنجیده و در دل اوراق سلایق خود را تحت عنوان قانون به کتابت آورده و بعد خود با نقض همان قوانین ادعای حقوق دیگرمی نماید که حق جلوه ی هدایت خاص و عام است.
باید دید برهان و دلیل در دستان کیست.
حال که به عدد موهای سر ما مذهب وجود دارد
پس خدای وجود ندارد؟ این نحوه چیدن
صغری و کبری را در کدام منطق خوانده اید؟ما
در فلسفه با بیش از 80 دلیل قاطع اثبات میکنیم
که انسان علاوه بر بعد مادی بعد
مجرد از ماده هم دارد. با همین برهان ده ها مکتب
مادی مردود شمرده میشوند. زیرا ان ها فوق
ماده را قبول ندارند. ما با براهین متعدد مانند
برهان وجو ب و امکان وجود واجب الوجود را
اثبات میکنیم و با این برهان و براهین دیگر
ده ها مکتب منکر خدا مردود شناخته میشوند.
ما برهان داریم . دلیل داریم. عقل داریم.
ان که میگوید چون مذاهب*
مذاهب همه ی آن تقدس حقیقی است که انسان برای اعلام عمل به آن تکیه می کند و مبانی زندگی شخصی و اجتماعی را بر اصول خود ساخته و مستحکم می کند ماندگاری و اعتبار این مبانی محدود و محکوم به زمان و مکان است تا آن جا که بسیاری از مذاهب و قوانین آن در بستر تاریخ به مرور از هم گسیخته و نابود شده است مذاهب ، علوم و زیرساخت های معنوی هستند که همچون علوم نظری و پایه قابل رشد و تکثیر و استنباطند بعضی اوقات در هم می آمیزند و یا در قلمروی همدیگر نفوذ و رشد می کنند و گاهی دیگر در مقابل همدیگر قرار گرفته و مبارزه می کنند لذا براهین و ادله ی موجود در مذاهب و علوم نظری صرفا ابزار دفاع و مبارزه ی میدانی مدعیان است تنها چیزی که عاید معتقدان خود نمی کند رسیدن به حق وحقیقت است . این است که مذاهب هم در فهم و شناخت حق به طرفداران خود اگر نگوییم ناکام مانده حداقل راهی به جایی نبرده است.
خدا باور و ناخدا باور موجودند پس خدا یک وهم است
در اوهام خود غرق است. او عقل را به پشت
سرش نهاده و به وهمش میدان داده.
آری وهم عقل ساقط است)
من گفته ي اچ جي ولز را در مورد بودا به ياد آوردم . او گفته : « او بزرگترين شخص بي خدا است ، و با اين حال بزرگترين با خدا . » يك شخص بي خدا ،و با خدا ؟ فكر مي كني تناقضي وجود دارد ؟ تناقضي وجود ندارد . بودا هرگز خدا را باور نداشت ، نيازي وجود نداشت . ماهاويرا خدا را باور نداشت ، اما زندگي اش همچون خدايان بود ....
(بی خدای با خدا. *
برای اطلاع و بهره مندی بیشتر شما را به رساله ی توحید ابراهیمی و بت پرستی مدرن در وبلاگم ارجاع می دهم امید آن که توهم بی خدایی به قول شما بی خدایان مرتفع گردد.
چه توهمی. ای خواننده آگاه ببین تفاوت
ره از کجاست تا کجا.
عده ای از اولیا الله عوالم ملک و ملکوت رابه
شهود نشسته اند و در عوالم فوق مکان سیر ها
دارند و عده ای دگر در اثبات خدا
مانده اند. عده ای هو هو میگویند و عده ای کو کو*
چه کسی گفته است که هوهو گویان برتر از کوکو گویان یان اند تا جایی که می دانم طبع عالم و عادل بشری با پرسیدن و جستجو موافق تر است تا تقلید و پیروی کورکورانه و باورهای موهومی تا آن جا که یک لحظه تفکر را بهتر از هفتاد سال عبادت دانسته اند هوهو موج انفجار و انکسار نور حقیقتی است که با واقعیات زندگی به ظهوررسیده و بنده را محفل نشین شمع وجود کرده است .لذت آسایش هوهو کننده همان شور و اشتیاق و طلب کوکوکننده است منتها هوهوکننده ایستاست و کوکو کننده پویاست هوهو کننده با سلوک عرفانی و مجرد مشغول حظ و بهره مندی شخصی است و کوکوکننده همراه با عروج و درک طبقات و منازل و معرفت دنیایی را از جستجوگران را نیز در فرات دل خود سیراب می کند. هوهوکننده به نجات خود می اندیشد و کوکوکننده به نجات عالم هوهوکنندگان همیشه همراهان و علاقه مندان خود را تنها گذاشته و حسرت و درد را قرین آن ها نموده اند ولی کوکوکنندگان بودن، رفتن یا نبودنشان را با آثار علمی و عملی جاودان می کنند..این زندگی ماهاویرا را چون خدایان میداند
و او همه عالم را مخلوق خدا. این زندگی را
در خواب و خور میبیند و او در بندگی.
او دل جمال مطلق داده و این دل به دنیای فانی.
او از عالم ماده به در رفته و خدایش را با چشم
دل به شهود نشسته و این
چشم سر را نیز بر روی مخلوقات بسته.
این دم از بودا میزند و او دم از خدا.
سبحان الله. این بودای تو الان کجاست؟*
دیری است که پرسش گران جوان به دنبال پاسخی منطقی به سئوالی هستند که هنوز بی جواب مانده و یا اگر پاسخی داده می شود به رفع رجوع سطحی پرداخته و تشنه کامان را ناکام و تشنه تر می کند سئوال این جاست که خدا چیست؟ خدای من کیست و کجاست؟ نقش او در زندگی من چیست؟ ارتباط و اشتراک من و او در کجاست؟ چقدر می توانم در همراهی و تاثیر گذاری اراده اش بر کار و زندگی ام حساب کنم؟ و هزاران سئوال از این مقوله که پاسخ قطع و یقین ندارد و یا بایستی تعبدی باور کنی و ایمان بیاوری. و تازه نوع تعبدی و ایمان موهومی را ارزشمندتر از تحقیق و جستجوی عالمانه می دانند.
و لیکن این حق من است که بدانم خدایی که تمام هستی و اراده ام را به او واگذار کرده ام در کجاست و دسترسی من به او چگونه است من می خواهم درامورات جاری زندگی ام او را تاثیرگذار و جدی ببینم و با قدرت و شجاعت دست او را در دست فرزندان و نسل آینده ام بگذارم که این حق من از خداست.
این الگوی زندگی آرمانی تو در چه حالی است؟
چه بهره ای از دنیا برد؟ اگر او بی خدا بود
چه فرقی بین او و دیگر جانداران
بود؟او میخورد. حیوانات هم میخورند. او مینوشید.
ان ها مینوشند. او میخوابید ان ها هم میخوابند.
او لذت میبرد. ان ها هم لذت میبردند.
تفاوت در کجا است؟*
تفاوت در بی تفاوتی این دو است و راستی این حقیقت را در مسجدالحرام و در کنار کعبه آموختم آن گاه که زائران بیت الله مشتاقانه در هیبتی مواج به گرد خانه می گشتند و جسته و گریخته و با عطش به دیوار خانه نزدیک می شدند تا بوسه بر در و دیوار آن بزنند و به دامن پرده بیاویزند و یا نمازی سراپا اخلاص و اعتبار به جای آورند یادم آمد که در جریان فتح مکه توسط پیامبر وقتی که نیروهای اسلام به این مکان وارد و عملا کعبه را فتح کردند بت های خانه را در هم شکستند و یگانه پرستی را اعلام نمودند آن جا بت های متعدد از جمله لات، منات و عزی خدایان معتبری بودند که هزاران بنده و عبادتگر داشتند و لکن در اعلام توحید و یگانه پرستی همه ی ارادت خود را از سنگ و چوب های ساختگی برداشته و به خانه ی سنگی در ابعاد بزرگ سپرده اند تا این که امروز بت های کوچک بت پرستان قدیم به بت بزرگ کعبه تبدیل شده است . این تمام ارادتی است که خلق را به دور خود جمع کرده و در مقام خدا خدایی می کند و واقعا امتی را حیران و سرگردان ولی تشنه و حقیقت جو می بینی.
من نمی خواهم از شخصیتی مثل بودا یا مانی و زرتشت وکنفسیوس دفاع و یا مباحثه ی متقابل داشته باشم عرضبنده این است که در این دنیای مرموز و ماوای مجهولات که بشر با هر سرعتی به مقصد و درک آن می تازد باز هم ناکام مانده و خواهد ماند چگونه می شود افرادی از نوع بشر ادعای سیر ماورا داشته باشند و شهودی عینی و قابل قبول هم از ادعای خود ارائه ندهند آنچه آتش هیجان و کنجکاوانه ی بشر را برمی انگیزاند و یا صبر می کند چیزی نیست جز ارائه ادله و مدارک قابل درک بشری و گر نه چنانچه بپذیریم و یا ادعا شود که آن ها غیر از جنس بشر بوده و یا از امتیازخلقتی خاصی برخوردارباشند آن گاه دیگر نمی توانند الگوی انسان خاکی بوده و یا حداقل قابل اطاعت و پیروی باشند.
تو که میگویی سوال نپرس لذت ببر. تو که میگویی
به دنبال معنا نباش چون این ها وهم است.
پس تفاوت انسان و حیوان در چیست؟؟؟؟*
و تفاوت انسان و حیوان در قالب ساخت و شئون زندگی آنان است تا زمانیکه معرفت انسانی درسایه ی هوش و ذکاوت، کائنات آن ها را به هم آشتی دهد و پیوستگی حیات و وحدت وجود را درک نماید تا آن جا که در منزل رب الارباب همدیگر را ملاقات و به اتفاق سجده ی عبودیت کنند که بازگشت همه به سوی اوست.
بنگر که چه آشفتگی در جانت نهفته است.
خودت را خسته نکن.
برو از زندگیت لذت ببر. نمیخواهد مرا با خود
هم عقیده کنی. چون بی معناست.
افسوس که این مزرعه را آب گرفته-
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته)**
واین نقطه پایانی ومشترک ماست
والسلام علی من اتبع الهدی