چند رباعي في البداهه

*****
تا غنچه بر دهان تو انگشت بر دهان!
گل مي شود زخِجلتِ عطرَت گُم ونهان
سَروي كه كاينات، به قامت شناسَدَش
در پيش پاي تو، خم گردد وكمان!
********
اي لاله رخ كه فصل بهار از تو جان گرفت
خورشيد وماه بهر تو، قدر وزمان گرفت
بر تارَكِ بلندِ حقيقت نشسته اي
سيد به يُمنِ معرفت، ازتو توان گرفت
*********
ما جلوه يِ جمالِ تو هرگز نديده ايم
زين رو به كُنجِ عافيتِ خود خزيده ايم
مردان روزگار چه نا كام ميشوند!
اي دل چه مُفت محنتِ دوران خريده ايم!
*********
خلقي براي رفتن از اين نشعه مُضطَرند
جمعي به شوق وصلِ به آن نَشعه ميپَرَند
من در عجب شدم كه ،چرا ترس يا شتاب!!
الحق كه بوالفضولِ دو عالم بسي خرَند!
**********
گر مي دهد ترا، به سپاس اندرَش به پا
گر مي ستانَد ازتو، نگويش چرا ؟ چرا؟
او از كرم، به خلقِ تو اقدام كرده است
خود دانَدَش كه، از كِه ستاند، وكِه اَدا