این گوی و این میدان
این گوی و این میدان
دوشینه مِی خوردَم تو بودی در کنارم
ای مرحمِ زخمِ دل و قلب فگارم
آهنگ موزونی که اَندَر سینه داری
زیبا تَرَش را در همه دنیا ندارم !
دلتنگ از آنم ای پَری ، با این همه پَر!
در استخوانی مَحبَسِ جان درحصارم!
بخت اَر مرا یاری کند هرگز نبازم
شرطی که با او روز و شب اندَر قُمارم
ثابت قد م برعهد و پیما نی که بستم
هرگز قد م را از قدم من بر ندارم
این گوی واین میدان واین عشق الهی
برگو که بربَندَند همه ،راه فرارم
در جنگِ با شیطان وخشمِ دشمنِ کین
من از نیامِ دل سلاح جان بر آرم
خوش باشم آن موقع که بینم با رضایت
احوالپرسی می کنی حال نِزارَم
بُگذار از عشقت شَوَم باران و قطره
بر دشتِ خشکِ بی وفایی ها ببارم
مجنون شدم آوارۀ يِ کوه ودر و دشت
لیلی صفت بُردی زِمَن صبر و قرارم
تا تو اشارت کردی و دل بردی از ما
جان سوخت اندر شعلۀ يِ سرخِ شرارم
یادت مرا محکوم شعر وشاعری کرد
ای مظهر لیلی و سرو گل عُذارم
سیّد خرامان می روی ، تنها و بی دل
با تو اگر بی دل شدی کاری ندارم
سید محمد شجاعی (سید پردیس)