سفرنامه منظوم اردوی کارشناسان آب وخاک سازمان جهاد کشاورزی خراسان رضوی شهرستان کلات - تیر ماه87
«به نام آن که جان را فکرت آموخت»
سفرنامه منظوم (کلات)
اردوی کارشناسان آب وخاک سازمان جهاد کشاورزی خراسان رضوی شهرستان کلات - تیر ماه87
امروز صبــح زود که ازخواب پا شدم
چون گل زشوق زنده شدن بازوا شـــدم
شکروسپاس کردم و همراه دل شــدم
خاکی بُدم به اشک بَصرهمچو گل شــدم
درلوح کــــــاروآیینه رزم وزنـدگی
کــردم مرورو یافتم آئین بنــــــدگی
ازهفـته، چهارشنبه، وازبرج، پنــج تیر
ازسال، هزاروسیصدوهشتادوهفت گــیر
طبق قرارقبل، جلــوی درب سـازمان
رفتم وتازه شد، دلِ چشمم به همرهــان
جمعی زدوستان، همه دانایِ آب وخاک
آماده باش، بسته حمائل زکیـــف وساک
خاکی ترازگــروه، حبیبِ کریمیــــان
پرشــوروپرنشــاط، هـــم آوازِاین وآن
******
مَرکب زِرَه رسید، زیبـــا وخوش یَراق
پهلو گرفت وهم، ازراکبــــان ســــراغ
گشتند مســــتقر، در جایگاه خـــود
آنگونه کزقدیم، بودَســت رســـم ومُــد
درراه شد روان، راننده ای جــــــوان
باشانزده نفر،ازجـــمع هَمرهــــــــان
خوش رنگ وخوش رکاب، ظاهر بسی نظیـف
بد قول ویُرقه راه،داخل کمــی کثـــیف
صورت حساب خود، از T.B.T گرفــت
برجای خود نشست، فرمان گرفت، سِفت
خیراســت این سفر،دانم توهم بـــدان
چون ابتدا شـده، ازجـــمع حوریــــان
چرخید چرخــها، لغزید راه ورفـــت
یک دو، سه وچهار،پنج شش، الی به هفت
صبح است وآفتـاب، می تابد از افــق
دلها کـُــند یکــی، روبد زنــقّ ونــــُق
مرکب به راه شد، درجـاده کـــــلات
درسینه کِش خَرام، چون سـِـیردر فَـلات
(1)
درعمق جـــــادّه با، پیچ و خــم زیــاد
یاران همه به خواب، راننده مَسـت وشــــاد
کوه اســـت ودرّه و،رودخـــانه عـــمیق
بالای سربَســـــی، ازاوج وازسَتـــــــیغ
بس منــظره وباغ، زیــبا چُونان بهشــت
باید که شــرح آن ،درمثنــوی نوشـــــت
زیبا عبـــارتی، بشنو زپیـــــرِ دِیـــــر
دنیا خلاصه کــن، تامیشـود به سـِــــــیر
لطـف جـهان به ما، زیبــایی دیدن اســت
کوته نظر چنیــن، فهمد که خوردن اســــت
ای کز تو رفته است، عمری به سی وچهـل
محصول خود ببخش ،حرص وطمع بِهِـــل
مالــک شوند همه، بـاغ وزمیــن وسُـوق
رفتند به زیر خاک، گفتند همـــــــه دروغ
میل از خــرُ وبزُ، سرســبزی از علــــف
انسان معرفت اســـت، سرمایه کـــاه وکف
هوشیـــاراگر شوی، بهتر زغفـــلت است
حد مقام وفضــل ،میزانِ فکــرت اســــت
بیرون زدی زشــهر، تادرک جــان کــنی
هشدار وبر حـــذر، گر فکر نــان کــــنی
ظاهر مبین که جــان، گرم سیاحت اســت
چون دل به او رســد، عینِ عبــادت اســت
یادی کنم مـــن از،هریک زهـمرهــــان
تا یادشان شـــود، همیشه جــــــــاودان
گفتــم، کریمیـــان ،رهبـــرونـــاخــدا
برکل آب وخـــاک، هم ناظــرهم هــــدا
تعداد چـون گذشت، از ضرب دو به بیست
زین برگه خــارج است، آخردهـم به لیست
******
بحری است طویل ومن، موری که به زیرپاست
گر دل به مراد آیـــد، مو را بکشم ازمـــاست
بربام طبیعت رو، با چشم بصـــیرت بیــن
عبدالَّه وشـاهدشــو ،این است خدا و دیــن
در نزد فراز اَندیش، هر کهـــنه کویری،باغ
گلشن به بَرِ نــادان، محتاجِ سَغیچُ طـــاق
اندر گذر ازجایـی، پر میوه وسبز شــــاد
چُرت از رخ ما واشد، اِشکَم همه در فــریاد
بیدارشدند یــاران، شدموسم صبحـــــانه
الحق طلبد اینــجا، یک سفره جـانـــــانه
مرکب متوقّف شد، درحـــاشیه بــاغـــی
این خاطره هم مــاند، درخاطرما بــاقــی
دیرآمدوتاخــیری، درماشـینِ پشتیــــبان
اندک نگرانی شـــد، اَندردل کشتیبــــــان
(2)
استخرپرازمــاهی، یک رویت ویک آهـی
دیدیم وپسندیدیم، ما ودو سه همــــــراهی
درحـاشیه رودش ،شالی وبرنـج خــوب
دیواره وآلاچـــیق، برساخته اند ازچــوب
صبحانه و چای داغ، درزیر درخت تـوت
با همسفران بستیــم، ما بارغــذا وقــوت
با اُردک ومرغ آمد، این خاطره شـــیرین
زین سفره پربرکت، شد سیرهم آن، هــم این
چون سیرشدند یاران، صبحانه به سـرآمد
گاه ودَمِ حرکــت شد، هنگام ســـــفرآمد
ره پیش گرفتیم و،روسوی کلات اَنــــدر
خوشحال و قویّ وشاد، همراه شکــوه و فَر
گَه گاه که پلکی بر،هم می شدومی خوابید
بیداردلی با عکس، این منظره می قــــاپید
دلها همه گویا تنگ، آلوده به غم می شـد
همراه نه خط میداد، نِی فاصله کم می شــد
دلگیرنباید شــد، ازدوری ره زیــــن رو
آب به هدررفــته، هرگــزنرود درجُـــــو
جانمایه فکرمن، شادابی یــاران اســـت
این کاردل من نیست، ازنعمت جانان اسـت
ره منحرف ازاصلی، چرخیدوزمانی چــند
برگشت وهمی پیچید، درجاده اُرتوکَــــند
خاکی شدوناهموار، درشیبــهِ پـُـر از دار
چندبُرج همی بینیـم ،بیقـولهِ آن رایـــــار
حفّاریِ زیبــائی، بردامن کوهــــش بود
گویا که بُوَد قلــعه، آگــه شَــوم از او زود
دیواره سنــگی را، در حاشیــه جـــاده
درحال بنـــا دیدم ،تا سیرشود ســـــاده
وارد بـــه رواق او، با قـــافله یـــاران
یارب برسان مـــارا، برسایر همکــــاران
آن غارکه بردامنِ، آن کوه بــُد و آن رود
ثبت دل وهم جان شد، روستا و دهِ سـَررود
می غرد و می نالد، جان و دل مینی بوس
یارب تو نگهدارش، مرکب همه مارا اوست
بردامن کوهی چند، رفتیم وهمــــی دانم
ازیُمن طبیعت هست ،سرزنده دل و جـــانم
به به چه مصفا شد، دربی به جنـان واشد
ارتوکن زیبــا هم، ازدورهویـــــــدا شد
در اوّل اُرتوکند، پیری پُرِ از لبـــــــخند
فرمود که ماراهــم، همره ببرید تا چنــــد
اوگفت اگررحمی، بر رهگذری کــــردی
یا گر به غریبی لطف، از راه وفا ،مــــردی
آبشار سراین رود، روزی همه از مـن بود
من صاحب پنج زوجم، او مفتــخر این بود
(3)
یاری زپسِ حرفش، گفتا که عجب، فـرمود:
من صاحب شش بودم، گر آبشار از من بــود!
زیر لب خود گفــتم، آبشار وفشـــار آب
بی رابطه کی باشد، این جمله و حرف ناب
درخانه اگرکس هست،یک حرف بس است ای دل
گوش شـــــنوادرده، باقی همه را کُـــــن وِل
القصه که باغاتــی، پر میوه و پرگـــــردو
زنجیرهِ در هم با فت، درمحور کوه وجــو
احشام بسی زیبا، بر دامن کوهستــــــان
مشغول چرایند و،پروردن جسم وجــــان
بردر گه اردوگاه،وارد شــده ورفتیــــــم
با اذن نگهبانان، محبوب وروا گشتیــــم
چشم ودل ما واشد، از دیــدن همکــاران
دلها به شعف آمد، همچون دل دلــلداران
جمعی همه دانشمند، یکپـــارچه ویک دل
افزون زسی وپنج و، شاید که قریب چهل
هرکس زدیاری و،مشغول به کـاری نــاب
مسئول بلافصلی، از رشتـــه خاک و آب
وان پس به نشست اندر، یک حلقه روحانی
آغازشد وخواندند، یک سوره قـــــرآنی
از قیصری بشنیدیم، شـــرحی زکلات ونیز
خوش آمد وتقدیری، از جَلــسهِ روی میز
او برهمگان از جان،یک توصیه ای فرمود :
گفتا که سخن کوتـاه، کیفی ببرید و ســود
ازمیوه باغاتش، تعریف زیـــــــادی شد
چون میل نفرمـودیم، آن گفته نمادی شـد
آقای تشکری ،زان گفته حمـــــایت کرد
آن لحظه کریمیان، تشریح روایت کــــرد
قاضی به عمل آمــد، شد موقع تا کـــردن
آرای همه سنجیــد، در کردن وناکـــردن
القصه برید ارباب ،آن حکم ونظر طــی شد
مدیر کلات هم رفت، این قافله بی می شد
دوزنده وسلـــطانی، هریک به سخنــرانی
بگرفته تریبون و، کـــردند سخنــــرانی
فرمود غلامیــــان، هر مرحلــه وفــازی
بهبودی شکایت کرد ،ازتسطـــیح اراضی
ابوالحسنی شرحش، دیوان سکنــــدر بود
تقصیر نبود اورا، رفت حوصلـه جاتـَر بود
آقای بَیاضی هم ،نا رفتـــه به منــبر، شد
حال ودل همکــــاران، آسوده و بهتر شد
ساعت 5/1ظهر،شد جـَلسه تمــــام و ما
از بهر نماز ظهـر، برخواســــته ایم از جا
با خستگی جــان و،ذکر دعـــــواتی چند
یاران همه با پاکـی، رو سوی خداکــردند
(4)
زان پس به اجابت شد، آن منـظر وآن آهی
چون خوان کرم آمــد، با دیگ چلو ماهی
خوردیم ودعا کردیم، اندر حق همـکاران
آنان که بود خالی ،جاشان به بر یــــاران
چون سفره به پایان شد، اینِ همگی آن شــــد
سرزندگی ازدست رفت، چون خواب نمایان شد
ما خفته و دل خفته، مینای سحـــر خفته
برخفته چه سود آید، وا گفته وناگــــفته
عصراست ، هوا سردُ، خوابیده یلانِ مـرد
بردرّه زده یک سو، ویرانـــــگر آه ودرد
دیوانه صفت از عشق، برآب رواناننــــد
عقلان به تفکر اَن، درنیمهِ ره ماننـــــــد
مقصد وسط جنگل، با جاده ناهمـــــوار
سایه ودرخت وسنگ، نهر وچمن و آبشار
ای جان بِکُن اندیشه، ازآن طـــرف بیشه
اسکان عشایر بیـــن، پرمعنی و پرریشـه
جانا زچه معتادی، بردود و دم ماشیــــن
اینجا که نه، هرجا را، آیئنه عبــــرت بین
دور از کم و دور از کین ،ای دیده ببین وابین
دربی به طرب واشد ،گویا که بهشت اسـت این
ریزد چو شراب ومی ،ازساغر سیمیــن پـــی
پیش آر قدح ای دوست ،این چون وچرا تا کی؟
رندی به نظر بازی ،ازبال وپرش راضــی
شد همدم مستان و ،رقصید به هر ســازی
چون شرب طهور،آب از ،ابریغ وفا میریخت
این نعمت عظمی را، گویا به الک می بیخت
ترکیب گیاه وگل ،آب وچمن سنبــــــل
دُوُ رِ وُ می وُ فا ، سی وُ لا وبعدش سُــل
قمری به غزل خوانی ،ناطق به سخن دانی
هریک به عمل جستی، تا زنده کنی جـانی
برگشت سبکبالان، از دره به مقصــد شـد
ازلطف و کرم سرشار،این بارقه بی حد شد
عصرانه پذیرایی، با چــائی وبا میــــوه
ماراست بسی خاطر،زین رسم وازاین شیوه
هنگامه رفتن یا، چون وقت غروب آمــد
بینم که بسی آب از،هرچشمه به جوب آمد
در سایه بید وباد، این خاطره محکم بــاد
باشد که همه عمری، زین اردو نمائید یـاد
یعنی که کلات امشب ،شد وعده گه یاران
امشب تلفنها شـــد، وقف دل دلـــداران
امروز سفر طی شد، بر جاست سفرنـــامه
تاروز دگر بنــدم، این دفتر واین نــــامه
بهر خور و خواب امشب کردند نظرخواهی
رأی همگــی مثبت زین جا بشونـد راهی
شب شد همه دلخسته، نومید زیاروقـــال
آرام گرفت هرکـس، درکنج اتاق وهـــال
ذکری و نمازی چند، همراه کمی لبـــخند
شد مستمع آمــاده، چائی وکنارش قنــد
(5)
درساعت 5/8درسلک کـــــلاس و تیم
آماده شد اسلاید وdvd, و برق و سیــــم
آقای بَیاضی را کانجا،سخن ابتـــــرشـد
بر کرسی وعظ آمد،او از همه بهتـــر شد
موضوع سخن این بود، آدم وشکـــار ابر
گراو شود آبستن، بارد به زمین از جبـــر
تشریح مفصل کرد، این مسئله pover point
I dont very sory this ether or is font
قیصر به ضیافت شد، شام همـه مهمانـان
نان و لبــنی و دوغ، گوشت بره بریـــان
خوردیم و صفا کردیم، تا خرخره جا کردیم
جز درد دل و دلبر، بیگانه زهردردیـــــم
زان پس به قدم رفتیم، ما طول خیابان را
تا معده فرو افتد، آسوده کنیــــــم آن را
بربام جهاد ای دل، شعرو غزلی گفتیـــم
زان پس به سبکبالی، تا صبح وسحر خفتیم
چون صوت اذان صبح، از مأذنه صادرشد
روح به سفررفته، درجان من حاضرشـــد
دوگانه نمازصبح، بربام صفـــــــا کردم
درحق همه یاران، با عشق دعا کـــــردم
روشن شد و روشنتر، دیدم به دوچشم سر
دیواره شهراز کوه، محفوظ چنان گــوهـر
شد روزی و روز ازنو، واحد بُوَد آبُ اُو
جُو اَر چه بُوَد اَرزان ،گندم بخرید نِی جُو
من منتظرم تا که، یاران همه برخیــــزند
این فرصت باقی را، در شعرترانگیــــزند
ساعت شده راس هفت، وقت چای و صبحانه
کم کم به قرار آیند، خوابان نهــــان خانه
صبحی همه جان افزا، درشهر کلات هستیـم
ازلطف عزیزانش، ما غرق صفات هستیــــم
راکد بوداوضاع و،اقلیم وهوای شـــــــهر
شاید که چنین دژ را ، نادیده کسی در دهـر
برسفره صبحانه، شمع و گل و پروانــــه
خوردند و سپاسی از، صاحبدم این خـانه
اردو به سه قسمت شد، این کارزحکمت شد
حل، مشکل هرشهری، اندرسرفرصت شـــد
بحث و جدلی جانان، درجمع سخنـرانان
تصویب ومقرر شد، قطعنامه ای درپـایـان
امید که این حرکت، کوهی شود از برکت
تاباز کنند یاران، با شوق و شعَف شرکـت
یک شهرِکلات و یک، کاخِ قَدَرخورشید
بایدکه حضوراًرفت،این بُرج وعمارت دید
دیدیم و نظرکردیم ،آثاروبناچــــــندی
دِژکرده بنا نادر، دربندی و سربنـــــدی
(6)
با خط وزبان ترک، مکتوب به لوحِ سنـگ
مدحـی به تمام اندر،شاهِ قَدَرِ پر جنـگ
اَلقِصّه چنین مردی، محبوب مُلوک وعام
در پرده به خون غلطید ،بازیچه ننگ ونام
پایانه دیداراست، گوئی که به جان خار است
دل کندنِ ازیاران،این عاقبت کار اســـت
خوردیم نهار و باز، آماده برگشتیــــــم
ازکوه فرود آئید، ما زائر آن دشتیــــــم
یاران به سلامت باد، قلب و دلتان هم شاد
دستی به دعا گیرید، این سیر مبارک بــاد
ای کاش مرا می بود، برجسم و تنم بالــی
درچشم بصرنوری، برگلخن دل حــــالی
دربتکده لیلی، درسعی و صفــا بــــودن
درعین بداندیشی، هم با شهدا بــــــودن
غارت شده جان ودل، ازرهزن این منـزل
بس کِشتی که تا زانو، بنشسته همه درگِـل
این دوری و رنجوری، اندیشه کند هرکـو
خودبارقه ای باشد، چون ذکرسحر،هوهو
احساس مسرّت کن، ازخدمت خلق ای دوست
ازماست بهانه و، ارزش وبها ازاوســــت
گر در طلب راهی،عاشق شوو صادق دل
کج باررسد آیا، برمقصد وبر منــــــزل ؟
عمری به گران جانی، سرمایه ام ازدست شد
ارزانی اوکردم ، نابوده من هَست شــــد
اول به عمل تازی، اندیشه کنی آخــــر!؟
ظاهر به مسلمانی، در قول وعمل کـــافر! ؟
عاقل بود آن کو که، اندیشه کند فــــردا
بر او که نصیبش نیست، اندیشهِ حـق دردا !
از شبنمِ عشق اوّل ،خاکِ دلِ ما گِل شُــد
دنیای گُلاب و گُل ،زین مرحله مُشکل شد
چشم طمع از جان کن، بر خیمه جانان زن
در هم شکن از ریشه، بت خانهِ مـــا ومَن
بر دفترِ دل ای دوست،برگی شُو،وعاشق شُو
در مجلسِ معشوقان ،مَستی شُو وناطق شُو
از پیش مرا غم نیست، در پس غم رهزن نیست
خوش باش دمی، دنیا، هم قیمت ارزن نیســــت
با دُورو فلک هرگز، دل زنده نگیرد خــو
ما جمله رویم و کَس، باقی نشود جـــزاو
پس لطف ازل یارت، محبوب نگهــدارت
آسوده قدم بردار، او بیمه کند کــــــارت
سیّد دو سه روزی چند، از عشق حمایت کرد
با شعرو غزل همدم ،یک عمرحکایت کـــرد
سید محمد شجاعی (سید پردیس)