«تو را هرگز نمی رانم »

(عاشقانه)

تو را هرگز نمی رانم که بر دل می نشانم بذر پاک مهر وایمانت، که تا روشن شود دنیا ترا از عاشقان بی محبت یا بپرهیزی ز خار نا صوابیهای باغ زندگانی هم،

بگو با من ،نه از دیگر  که از خویشم و خود ، هستی ومستی ،نی ز دنیاهای زشت و وادی هرمان وپستی ها

ولیکن من گلم، آن نازک اندیش بهشت آرزوهای دل عاشق که تیر غمزه چشمش جهان زیر وزبر دارد .

مرا مهری بنه بر سینه وز آن مهر روشن کن ضمیرم را که هرگز ره ندارد خاطر آشفته در سیر ضمیر من .

مگو با شیشه نامم را .

که من نی جام ونی سنگم ، سبکبالم در اوج آسمانها همچو عنقا شاهد وناظر .

وهرگز آه رنج وماتمی از من ندیده کس .

بنه دست محبت بر پر وبالم وزیبا کن به لطفت حجله گاه آشیانم را .

دل غمگین خود بگذار وشهد خوشگوار ولذت عشق وطرب بردار

تو را هرگز نمی رانم ولیکن هر چه میخواهی بگو جز فرقت و هجران که رنج وغم،

 برای وصل یاران وفا تنها کلید آفرینش بود ومی باشد .

 تو را هرگز نمی رانم که گر رانم بیفتد آسمان از عرش ومیرد کهکشان از غم

 وخاموشی فرا گیرد زمان را از غم خورشید

وگر صد ناله انگیزی وصد زنجیر را بر گردنم ریزی

 وصد دامان به صد چاک بلا بر خاک اندازی من از اوج صفا ومهربانی با صدای گرم و آه خفته در قلبم همی گویم :

 

که من هم دوستت دارم.

چه بی معنی است بی تو ماندن وبودن

کجا گوش ودلی باشد که با من همنوا گردد

کدامین دیگر است آنکو بفهمد سرعشق و عشق بازیها ومستی را .

 بمان آری ولی با من ،نمان آری ولی بی من ،بیاد آور که می گفتی ......

    با توأم هرگاه و....

تنم را آرزوئی جز رهائی نیست که با وصلت رها باشد.

مرا میعاد اوج آسمانها در کنار رب الارباب است وبس.

وتو آن شعله زیبای شب افروز من در قعر تاریکی

اگر از خاطرت رفتم ملالی نیست ولیکن لاله روید از شمیم همنشینی های دنیایت

 وتابد نور هستی بخش سیرت همچنانی کز ازل تابیده و هرگز ...........

که تو آرام جان هستی ،

                              بمان ای مهربانتراز گل نرگس .